اولین تجربه با دوست پسر اشتراکی – داستان سکسی تریسام
سلام بچه ها
از همین اول بگم داستانم طولانیه نصف بیشترش هیچ چیز سکسی نداره صرفا داستانیه که بدونین اون اتفاق چطور شکل گرفت اگه حوصله داستان طولانی ندارین اخر سر بد و بیراه نگین من اسمم زهرا است الان 24 سالمه ازدواج کردم و از زندگی ام راضی هستم ولی یه سری اتفاقات تو گذشته ادم میفته که نمیشه فراموش کرد برا همه هم نمیشه تعریف کرد برا همین خواستم اینجا بیانش کنم داستانی که میخوام براتون بگم بر میگرده به ۹ سال پیش که ۱۵ سالم بود یه دوستی داشتم به اسم مینا که همکلاسی بودیم و از انجا دوستی ما شکل گرفت برعکس من که همیشه سرم تو کار خودم بود زیاد بیرون نمیرفتم و اکثر اوقات وقتم تو خانه و با خانواده میگذروندم مینا یه دختر پر انرژی و جسور بود اکثرا وقتش با خاله اش که طلاق گرفته بود و زیاد باهاش اختلاف سنی نداشت تو مهمانی ها و کافه ها میگذروند اینم بگم وضع مالی ماها خوب بود هرچیزی که توی داستان برام جذاب بود از نداشتنش نبود بابا من بازار مغازه داشت خانواده میناهم با اینکه پدر ، مادرش جدا شده بودن وضع مالیشان خوب بود اینکه من زیاد اهل بیرون رفتن نبودم ربطی به نداشتن نداشت تو خانه حس بهتری داشتم تا تو جمع شلوغ ولی مینا برعکس من بود شاید همین اخلاقش منو جذبش میکرد من تو درس ها کمکش میکردم اونم با کاراش باعث میشد هیجان رو تو زندگی ام تجربه کنم اینها رو گفتم تا یه فضا از رابطه مون داشته باشین
حالا از خودم بگم اون موقع ها من هیکلم لاغر بود ولی با همون سن سینه هام بزرگ بود به نسبت هم کلاسی هام پوستمم گندمی روشن قدمم بلند بود با موی مشکی لخت تا رو باسن ولی مینا نسبتا درشت تر بود ولی چاق نبود با کون خوش فرم و پوست سفید و موهای بور مامانش هم ارایشگر بود برعکس من که تنها ارایشم کرم ضد افتاب بود اون همیشه به خودش می رسید همیشه هم از چشم مدیر فراری بود که بهش گیر ندن داستان من از اونجا شروع شد که همیشه تو ساعت های استراحت بین کلاس ها بچه ها دور هم جمع میشدن از کاراشون میگفتن مینا همیشه از رابطه اش با دوست پسراش میگفت یه روز که داشت تعریف دوست پسرش میکرد یکی از بچه ها بهش گیر داد دروغ میگی و بحث بالا گرفت قرار شد فردا به دوست پسرش بگه که بیاد جلو مدرسه دنبالش اونم قبول کرد اینم بگم ماها یا با سرویس میرفتیم خانه یا با والدین موقع تعطیلی مدیر و ناظم ها دانه دانه چک میکردن کی با کی میره فردا رسید و مینا به بچه ها گفت دوست پسرم امده جلو در مدرسه است موقع سوار شدن سرویس هم پشت سرم میاد که باورتان بشه وقتی داشتیم میرفتیم بیرون یه مرد قد بلند و شیک پوش سوار ی شاسی بلند پیاده شد ولی سنش زیاد بود ۲۷ اینا میخورد داشته باشه یه نگاه به مینا کرد و یه لبخند زد و سوار شد تا یه جا هم پشت سرویس امد و رفت از اون روز یه هیجان خواصی توم افتاده بود همش از مینا میخواستم تعریف کنه کجا اشنا شدن چیکارها میکنن برام حس یه سریال جذاب داشت خودم تا اون موقع تنها ارتباط ام با مردها در حد پسرها فامیل بود اونم از ترس بابام کسی جرات نداشت چپ نگام کنه گوشی هم داشتم ولی رمزش بابا و مامان داشتن موقع خواب باید میذاشتم بیرون تو حال که هروقت خواستن چک کنن مینا با اون کارش یه دنیا جدید بهم نشون داد همش به پسره فکر میکردم تا یه روز مینا گفت میخوای زهرا فردا باهام بیای کافه امیر هم هست میخوام براش تولد بگیرم منم با هیجان قبول کردم به مامانم گفتم با دوستام میخوام بروم کافه اولش خیلی تعجب کرد اخه اولین بار تو عمرم بود میخواستم با دوستام اونم یه جای عمومی جز خانه شون وقت بگذرونم مامانم مینا رو میشناخت ولی بهش نگفته بودم بچه طلاقه فردا مامانم خودش رسوندم کافه منتظر شد بروم داخل و رفت قرار بود نیم ساعت زودتر زنگش بزنم خودش بیاد دنبالم بابام رو این چیزها حساس بود اجازه نمیداد با اژانس جایی برم نشستیم و مینا یه قلیان سفارش داد و منم یه اب میوه وقتی قلیان تعارف ام کرد اولین پک زدم به سرفه افتادم دفعه اولم بود میکشیدم با اینکه بابام سیگار میکشید و مامانم همیشه شاکی بود بابت بوش تا اون موقع سیگار کشیدنش ندیده بودم گذشت و بعد نیم ساعت امیر امد یه ست رسمی سرمه ای پوشیده بود خیلی به چشمم جذاب بود امد نشست و دستشا دراز کرد باهام دست بده که اولین بار بود یه پسر لمسم میکرد ولی خیلی عادی دست دادم اما تمام تنم گر گرفت طولانی اش نکنم اون روز خیلی برام جالب بود کلی همو بغل کردن و لب گرفتن و منم مثل اسکل ها انگار دارم فیلم ترکی رو زنده میبینم با دهن باز سعی میکردم تعجبم از اینهمه تجربه دفعه اولی پنهان کنم از اون روز دیگه منم شده بودم سر جهازی مینا هروقت قرار تو کافه داشتن منم میبرد دیگه کم کم امیر رو دوست پسرم میدونستم دوست داشتم منم بغلش کنم بوسش کنم یه علاقه و شهوت عجیبی توم راه افتاده بود هر شب به یادش جق میزدم برام مهم نبود دوست پسر میناست عاشقش شده بودم تابستان بود و بیکار بودیم همش تو خانه به مامانم غرمیزدم ببردم بیرون اونم میگفت نمیرسم کار دارم خانواده ماهم اجازه نمیدادن تنها بروم بیرون وسطها هفته بود و مینا پیام داد پنج شنبه شب امیر دعوتم کرده باغشان توام بپیچون بیا سه تایی خوش میگذره منکه از خدام بود ولی چطور خانواده رو رازی میکردم که مینا گفت تو بگو دور همی زنانه است تو خانه منم به خاله ام میگم اجازه ات بگیره نگم براتون با چه دعوایی بابا ام اجازه رو داد بعدم خودش منو رسوند دم خانه خاله مینا اینم نامردی نکرد چنان با حجب حیا امد منو از بابام تحویل گرفت خودم خنده ام گرفته بود اینی که بیرون تنها جای پوشیده اش اندام خصوصیشه چطور با چادر و بی ارایش امد که خیال بابام راحت کنه از هفت خان رستم رد شدیم خانه خاله مینا به کمک مینا یه ارایش ملایم کردیم و لباس عوض کردیم و امیر امد دنبالمان رفتیم باغشان تو مسیر استرس عجیبی داشتم میخواستم بالا بیارم امیر فهمید ی چیزی ام هست تو مسیر وایستاد اب میوه گرفت و کلی شوخی کرد تا فضا عوض بشه اخه چقدر این پسر دلبر بود انگار نه انگار سنش تقریبا دو برابر ما بود رسیدیم باغشان اتاق هارو نشون داد و گفت تا لباس عوض میکنین من اتیش و مزه هارو بچینم شما بیاین تو تراس من چه میدونستم لباس راحتی اینجور جاها چیه یه شلوار راحتی ی تیشرت بلند اورده بودم ولی مینا یه دامن کوتاه بالا زانو با ی تاپ پوشید از تیپ ام خجالت کشیدم گفتم لباس اضافه نیاوردی گفت دارم ولی مثل همینه گفتم اشکال نداره ی شرتک لی کوتاه بهم داد با ی تاپ مشکی تا حالا اینقدر لختی نپوشیده بودم جلو کسی معضب شده بودم ولی نمیخواستم کم بیارم مینا قبلا امده بود باغشان همه جاش بلد بود رفتم یه ابی زدم به صورت برگشتم دیدم مینا مشغول درست کردن ارایششه منو هم یکم ارایش کرد و باهم رفتیم تو تراس امیر یه موزیک لایت گذاشته بود و نور مخفی ها رو روشن کرده بود مشغول اتیش و کباب بود تا مارو دید گفت اوف چقدر زود هلو ها رسیدن و زد زیر خنده رو کرد به مینا گفت وسیله هارو گذاشتم رو اپن میز بچین تا کباب اماده کنم و شروع کنیم مینا هم شروع کرد غر زدن مگه کلفت گرفتی گفتم تو بشین من میارم که گفت نه عزیزم خودم میارم منم پاشدم رفتم دنبالش کلی تنقلات و اب میوه و اینا گرفته بود مینا ریخت تو ظرف ها بعدم از تو کمد ها ی شیشه در اورد گفتم این چیه گفت مشروب مگه تا حالا نخوردی منو میگی بار اولم بود شکلش میدیدم چه برسه بخورم خلاف سنگینم این بود چایی رو بجا ی قند با دوتا قند خوردم اقا میزو چیدن و قلیانم امیر حاضر کرد و پیک هارو ریخت برا منم ریخت مینا رو کرد به امیر گفت دفعه اولشه هواشو داشته باش اونم گفت بچشم رفت از تو خانه یه شیشه قرمز رنگ اورد گفتم این چیه گفت این طعم داره توت فرنگیه مزه اش بهتره برام ی پیک ریخت با کلی اب میوه روش بعدم گفت مزه نکن یه نفس برو بالا منم همونجور خوردم خیلی میسوخت گلوم اصلا مزه اش دوست نداشتم ولی با جمع همراهی کردم کم کم مزه اش برام عادی شد گوشام داغ شده بود ی حس عجیبی داشتم این دوتا که خیلی بیشتر خورده بودن و کشیده بودن بالا بالا بودن اهنگ عوض کردن یه اهنگ شاد گذاشتن و شروع کردن رقصیدن حس عجیبی بود سرگیجه داشتم ولی خیلی حال میداد ناجور هم داغ شده بودم این دوتا وسط هر اهنگی میرفتن چندتا پیک میزدن برا منم می اوردن دیگه مست مست بودم رو پا بند نبودم این دوتا هم افتاده بودن گوشه سالن رو مبل داشتن از هم لب میگرفتن امیر موهای طلایی مینا رو زد کنار از گوش و گردنش شروع کرد لیسیدن کل تنم اتیش گرفته بود سعی میکردم خودما بی تفاوت نشون بدم ولی مگه میشد منم سرم سنگین شده بود رفتم رو مبل اون سمت حال لش کردم اینارو تماشا میکردم تاپ مینا رو زده بود بالا و داشت نوک سینه هاش میخورد مینا نسبت به من سینه هاش خیلی کوچیک تر بود کلش میکرد تو دهنش اون یکیشو با دستش بازی میداد منم داشت دلم ضعف میرفت نمیدونم به خاطر مستی بود یا حشر زیاد ولی اصلا حالم خوب نبود میخواستم با خودم ور بروم ولی هنوز خجالت میکشیدم تا اینجاش هم خیلی خیلی خیلی از سبک زندگی خودم دور شده بودم تو تخیالتم اینجور چیزی تصور نمیکردم همش فکر میکردم فقط تو فیلماست ولی الان جلو چشمم داشتم پورن زنده میدیدم تو همین افکار بودم که امیر تاپ مینا رو کلا در اورد و دست کرد زیر باسنش بلندش کرد رفتن سمت اتاق نمیدونم چی شد یهو گفتم من تنهایی میترسم مینا هم تو حال مستی و حشری با چشای نیمه باز خمار از شهوت گفت بیا تو اتاق توام لذتش ببر هیچی جوابش ندادم ولی پشت سرشان راه افتادم امیر مینارو خوابوند رو تخت نور مخفی ها اتاق روشن کرد با یه چراغ خواب قرمز دوباره افتاد به جون مینا لباشو میخورد میامد رو گردنش بعد میرفت رو سینه هاش دستش هم کرده بود زیر دامنش داشت از رو شرت کسش میمالید مینا هم فقط ناله میکرد امیر کم کم امد پایین تر و شکم مینارو بوس میکرد بعدم با یه حرکت دامن و شرت مینا رو کشید پایین رفت لای پای مینا براش میخورد منمناخوداگاه دستم رفته بود تو شرتم برا خودم میمالیدم کصم شده بود دریای اب هیچ وقت اینقدر خیس نکرده بودم مینا یهو شروع کرد لرزیدن و با پاش سر امیرو عقب زد امیرم امد کنارش خوابید بغلش کرد بوسش میکرد و با موهاش بازی میکرد چند دقیقه ای که گذشت یکم حال مینا جا امد امیر بهش گفت عروسک پس من چی مینا هم پا شد تیشرت امیرو در اورد امیر یه جسته بزرگ مردانه داشت هیکلش درشت بود شلوارک و شرتش هم در اورد اولین باری بود که کیر یه مرد از نزدیک میدیدم خجالت کشیدم سرما انداختم پایین ولی مینا رفت بین پاهای امر نشیت و کیرشو مثل بستنی لیس میزد و با تخماش بازی میکرد خیلی حرفه ای بود یهو با صدای امیر به خودم امدم که به مینا گفت هوا زهرا هم داشته باش حالش خرابه مینا کیر امیرو از دهش در اورد و رو کرد به من چرا وایسادی منو نگاه میکنی بیا جلو اگه دلت میخواد منم دلم میخواست ولی بلد نبودم گفتم چیکار کنم گفت برو بوسش کن خودش بلده و دوباره سرشو کرد لای پاشو کیرشو کرد تو دهن و با ولع براش میخورد منم رفتم بالا سر امیر نشستم تا چشمش بهم خورد فهمید دفعه اولمه گفت بیا ی چی در گوشت بگم تا خم شدم لباشو گذاشت رو لبام و مک میزد کم کم منم هرکار اون میکرد تکرار میکردم زبونشا میکرد تو دهنم منم زبونما کردم تو دهنش برام مک میزد بعدم رفت سراغ گردنم و گوشم انجا رو که لیس زد اصلا یه چیزی از ته دلم کنده شد ضعف کردم شل شدم منو به کمر خوابوند و به مینا گفت از پهلو بخواب برام بخور تا منم به زهرا حال بدم مینا به پهلو خوابید و باز مشغول خوردن کیر امیر شد امیرم تاپ سوتین منو داد بالا و تا چشمش به سینه هام افتاد یه جوووون کشدار گفت افتاد به جونشان دیگه نمیفهمیدم کجام اینقدر مست شهوت شده بودم خجالت گذاشته بودم کنار میخواستم هرچی سریع تر ارضا بشم ارام بهش گفتم برام اونجام میخوری گفت بله که میخورم ولی شرط داره باید اسمش بگی روم نمیشد ولی دلم میخواست گفتم کصم میخوری گفت یه لطفا بذار اولش تا یه حال اساسی بهت بدم که تا عمر داری یادت نره خدایی هم هیچ وقت اون شب فراموشم نشد الانم که به یادش میفتم خیس میکنم دوباره گفتم لطفا برام کصمو بخور اونم دکمه شرتک باز کرد و شرتک و شرتم باهم کشید پایین ولی چون کیرش دهن مینا بود نمیتونست کامل در بیاره خودم درش اوردم یه نگاه بهم کرد گفت چه ابی انداخته موهاشو ببین اینو که گفت خجالت کشیدم اصلا تو فکر این چیزها نبودم که شیو کنم ولی کلا زیاد مویی نداشت امیر برگشت به کمر خوابید رو تخت و گفت با کصت بشین رو دهنم منم همینکار گردم بعدم رو کرد به مینا گفت عشقم نمیخوای این طفلکی رو بذاری تو خانه اش میناهم پاشد اول یکم سرکیر امیر با اب کسش بازی داد بعدم نشست روش نمیدونستم مینا دختر نیست ولی برام مهم نبود اون لحظه فقط میخواستم منم ارضا بشم جوری نشسته بودم رو به رو مینا بودم نشسته بود رو کیر امیر خودشا عقب جلو میکرد منم نشسته بودم رو دهن امیر کصما به دهنش فشار میدادم همزمان که برام میخورد سینه هام ام محم با دستش فشار میداد و با نوکش بازی میکرد از یه طرف برا اولین بار یه مرد داشت کصمو میخورد از اون طرف رفیقم رو کیرش عقب جلو میکرد منی که همیشه نیم ساعت جق میزنم تا ارضا بشم اون شب به پنج دقیقه نکشید ارضا شدم اونم چه ارضا شدنی مثل کسی که برقش گرفته میلرزیدم و جیغ میکشیدم تا اون موقع همچین ارضا عمیقی رو تجربه نکرده بودم افتادم گوشه تخت بی حال بودم امیر مینا رو داگی کرد بهش گفت سینه های منو بخوره میخواد ببینه مینایی که اینقدر شر و کله شق بود مثل یه برده رام امیر بود منکه بیحال بودم یهو حس کردم نوک سینه هام داغ و خیس شد مینا داشت سینه ام میخورد یه حس ارامش خواصی بهم داد اینکارش هیچی نگفتم لذت میبردم امیر هم محکم تو کص مینا تلمبه میزد انقدر محکم که سینه ام از دهنش در میامد سرش پرت میشد جلو یهو هم امیر از تو کص مینا کشید بیرون امد بالا سرم و اب کیرش ریخت رو شکم و سینه هام بعدم با کیرش پخش میکرد رو بدنم حس عجیبی بود یکم دراز کشیدیم منکه خواب رفتم بعد ی ساعت مینا بیدارم کرد گفت پاشو ی دوش بگیریم اتاقاش مستر بود همونجا دوش گرفتیم منکه اصلا رو پا نبودم مینا و امیر منو بردن شستن بعدم گذاشتنم همونجور لخت روی تخت خودشان هم خودشان خشک کردن امدن کنارم خوابیدن یهو به خودم امدم منی که تا دیروز تنها خلافم دست دادن با امیر بود لخت جلوش بودم گریه ام گرفته بود مینا فهمید بغلم کرد و بوسم میکرد امیر هم از پشت بغلم کرده بود و قربان صدقه ام میرفتن نمیدونم چقدر طول کشید ولی خواب رفتم فرداش تا ظهر بی هوش بودم وقتی بیدار شدم امیر نبود لباس پوشیدم یه ابی به صورتم زدم دیدم صبحانه حاضر کرده کل اتفاقات دیشب یهو امد جلو چشمم خجالت کل وجودما گرفت امد جلو گفت صبح بخیر وروجک روم نمیشد تو صورتش نگاه کنم چه برسه جوابش بدم ولی خودش امد جلو بغلم کرد یه بوس سرم کرد نمیدونم چرا ولی یه حس امنیت بهم دست داد کاریبود که هر روز صبح بابام میکرد رفتم مینارو به زور بیدار کردم دیدم کلی میس کال از مامانم افتاده زنگش زدم کلی فحش بهم داد که کجایی دلم هزار راه رفت گفتم تا دیر وقت فیلم میدیدم خواب موندم اونم چه فیلمی گفت حاضر شو دارم میام دنبالت منم گفتم یکم دیر تر بیا صبحانه حاضر کردن اونم چندتا دیگه فحشم داد قطع کرد پریدم مینا رو بیدار کردم و جریان گفتم چندتا لقمه صبحانه خوردیم و تخته گاز برگشتیم کل مسیر ساکت بودم به همون سرعتی که خط کشی های وسط جاده رد میشدن داشتم اتفاقات دیشب مرور میکردم رسیدیم خانه خاله مینا هنوز نشسته بودم که مامانم زنگ زد بابات دم دره بدو برو خداروشکر خیر گذشت رابطه ام با مینا زیاد ادامه پیدا نکرد بابام نمیدونم چرا ولی خوشش نیامده بود بعد اون ماجرا با هیچ پسری نبودم تا دانشگاه که با یکی از بچه ها ازدواج کردم این بود تنها رابطه قبل ازدواج من ببخشید میدونم خیلی طولانی شد ولی دوست داشتم کامل باشه ممنون از وقتی که گذاشتین
دیدگاهتان را بنویسید