یه روز اتفاقی با این سایت آشنا شدم بارها و بارها خواستم داستانم رو بنویسم اما اتفاقی که برام افتاده رو خودم باور نکردم و فکر می کنم یه خوابه چطور دیگران باور میکنن؟!
من الهامم و معلمم و یه سالی میشد که با آرش ازدواج کرده بودم شرط ازدواج این بود که مادرمم حتما با ما توی یه خونه زندگی کنه که آرش قبول کرد یه روز روز اول پریودیم بود که زنگ زدم به همکارم که بره به جام اما نتوست و مجبور شدم خودم برم مدیرمون که حالمو دید گفت دو ساعت زودتر تعطیل می کنم کلاستو تو برو خونه وقتی رسیدم خونه خیلی حالم بد بود رفتم که برم توی اتاقمون بخوابم که صدای مامانم میومد که میگفت آرش جان تو رو خدا بکن توی کوسم آرشم میگفت باید از کون سیرم کنی تا بکنم توی کوست باورم نمیشد فکر کردم چون درد دارم توهم زدم رفتم دم در اتاق دیدم مامانم داگی شده و آرش داره توی کونش میکنه میگفت جونم چه کون گوشتی سفیدی داری انقدر هر دوشون حشرشون بالا بود که حتی حضورمو حس نکردن منم لباسمو پوشیدم و از خونه رفتم بیرون تا سر ساعت خودم بیام خونه باورم نمیشد داشتم دیوونه میشدم مامانم؟ آرش؟ آخه چرا؟
فکر میکردم خوابم به صورت خودم زدم دیدم نه بیدارم وقتی برگشتم مامانم حمام کرده بود از موهای خیسش پیدا بود و آرش هم خونه نبود رفتم خوابیدم وقتی بیدار شدم از مامانم پرسیدم آرش اینجا بود؟ گفت آرش؟ نه! اون که صبح زود رفت سرکار هر کاری کردم نتونستم به خودم بقبولونم که چی دیدم و شنیدم وقتی سرکار بودم فکر اینکه الان مامانم و آرش دارن سکس میکنن دیوونم میکرد و دائم دنبال این بودم که زودتر بیام خونه و دوباره چک کنم که ببینم درست دیدم یا نه؟!
تا اینکه یه روز ساعت 9 صبح بود که اومدم خونه آروم رفتم طبقه بالا دم اتاق خودمون که انگار تازه شروع کرده بودن چون مامانم میگفت قربون این کیرت بشم آرش جان آرشم بهش میگفت کیر دوست داری؟ مامانم میگفت کدوم زنیه که دوست نداره؟ اونم کیر به این کلفتی و قشنگی:
آ(آرش): میگفت ببوسش جنده خانم
م(مامانم): میگفت روی چشام میذارمش
آ: امروز می خوام بهت حال بدم اول بکنم توی کوست
م: قربون مرامت خیلی مردی آرش جان
آ: نرگس جون کوست مثله الهام تنگ هست؟
م: برات تنگش می کنم عزیزم
منم پشت در اتاق داشتم همه این حرفا رو می شنیدم واقعا نمیدونستم چیکار باید بکنم مامانم و شوهرم داشتن توی اتاق سکس میکردن و منم پشت در اتاق کاری از دستم بر نیومد
صدای جووووووووووون گفتن های طولانی مامانم و صدای تخت که از شدت تلمبه های آرش بود کل خونه رو برداشته بود اون هیچ وقت اینجوری توی کوسم تلنبه نزده بود
م: تنگه؟ دوست داری؟
آ: عالیه فکر نمی کردم کوست انقدر حال بده
م: چون فقط دنبال کونم بودی و طعم شیرین کوسمو نچشیده بودی
آ: میگفت جونم نرگس جنده من طعم کوست بی نظیره
آرش داشت با تلنبه هاش کوس مامانمو به شدیدترین شکل ممکن میکرد و هر دوشون لذت میبردن.
کلی طول کشید تا با خودم کنار اومدم مامانم هم نیاز داره و دنبال یه فرد مطمئن بوده و آرش رو انتخاب کرده حالا اگر با یکی دیگه اینکارو میکرد و ابرو ریزی میشد خوب بود؟
میدونستم دارم چرت میگم اما بالاخره این واقعیتی بود که اتفاق افتاده بود و در آینده هم اتفاق می افتاد و منم نه جرات داشتم که بهشون بگم که میدونم نه توان تحمل انجام ادامه سکس هاشون رو داشتم.
عید نوروز بود و داداش آرش احسان هم اومده بود خونمون و همگی با هم رفتیم شمال یه ویلا گرفتیم و احسان هم بساط مشروب خوری رو جور کرده بود که خودش و آرش تا خرخره خورده بودن من چون آشپزی کرده بودم چون آرش ماکارونی خواسته بود خسته بودم رفتم دستشویی وقتی برگشتم دیدم مامانم داشت کیر آرشو احسانو میخورد و احسان هم تا منو دید اومد سمتم و بغلم کرد زدمش اومد موهامو کشید و انداختم کنار مامانمو گفت مثله مامانت آروم باش و هر کاری بهت میگم بکن کیرشو به زور می خواست بکنه توی دهنم که نخوردم که دو تا سیلی محکم زد توی صورتم و موهامو گرفته بود توی دستش و گفت امشب تو ماله منی مامانت ماله آرش ببین؟ اونا دارن عشق و حالشون رو میکنن تو هم آروم باش و بذار ما هم عشق و حالمونو کنیم وگرنه امشب خونت پای خودته و آرش و مامانم هم انگار اصلا من و احسان نبودیم و صدای ما هم نمی شنیدن مامانم عاشقانه و با لذت کیرشو می خورد و آرش هم جوووووون میگفت و آه می کشید
احسان کیرشو کرد توی دهنم منم شروع کردم خوردن کیرش از کیر آرش کلفت تر بود من و مامانم داشتیم کیر احسان و آرش رو می خوردیم احسان مجبورم میکرد تخم هاشم توی دهنم کنم و آرش هم دوتا تخم هاشو توی دهن مامانم میکرد بعدش من و مامانم رو داگی کردن و شروع کردن توی کسمون تلنبه زدن احسان میگفت کوس مامانش حال میده یا کوس الهام؟
آرش گفت بیا بکن و احسان رفت توی کوس مامانم تلنبه میزد و آرش توی کوس من چندین بار اینکارو انجام دادن و هر دوشون هم توی کوس من تلنبه زدن هم توی کوس مامانم تا اینکه آب احسان اومد و ریخت توی کوسم و آب آرشم اومد و ریخت توی کوس مامانم آرش از احسان پرسید چطور بود؟ گفت مادر و دختر جذاب و خوبی هستن حال داد احسان رفت روغن آورد و ریخت روی سینه های منو مامانم و دو تاشون کیرشون رو لای سینه هامون گذاشته بودن و تلنبه میزدن و آه آه میکردن دوباره داگی مون کردن و شروع کردن توی کونمون تلنبه زدن احسان به آرش میگفت مادرش عجب کون گنده ای داره؟ که دوباره جاهاشون رو با هم عوض کردن و احسان مامانمم از کون کرد گفت نه کون الهام لذتش بیشتره و دوتایی تند تند توی کونمون تلنبه میزدن و آه آه میکردن احسان گفت چه کون تنگی داری مادر جنده خیلی حال میده و آبش که اومد گفت خیلی بیشتر از مامانت حال دادی دمت گرم جنده خانم از خستگی نای بلند شدن نداشتم یه چورت کوچولو زدم یهو بیدار شدم دیدم دوتا داداشی افتادن به جون مامانم نوبتی از کوس و کون میکننش و سینه ها و کونش از بس زده بودن روشون قرمز شده بود انگار اون شب قرار نبود صبح بشه و اون دو نفر هم هر چقدر آبشون میومد سیر نمیشدن و تشنه تر میشدن که دیگه بیهوش شدم وقتی صبح چشمم رو باز کردم دیدم توی بغل احسانم و مامانم با آرش حمام بودن واقعا در حیرتم مامانم چرا انقدر با اینا همراهی میکرد و خسته هم نمیشد انگار هر بار که میکردنش انرژیش بیشتر میشد.
از اون روز تقریبا هر شب احسان با من می خوابه و وقتی من بیهوش میشم میره کمک آرش و دوتایی با مامانم سکس میکنن یه چند ماهی گذشت و فهمیدم باردارم به آرش گفتم گفت این بچه من نیست ماله احسانه به اون بگو وقتی احسان فهمید بهم گفت نگران هیچی نباش همه چیزش با من این پسر منه آقا آرین منه گفتم حالا اگر دختر شد؟ گفت نه دیگه دختر شد ماله خودت بچه من پسره رفتم سونوگرافی گفتن پسره مامانم میگفت پس چرا من حامله نشدم؟!!! گفتم والا نمیدونم.
الان چند سال گذشته و آرین 6 سالشه هنوزم احسان با من می خوابه و آرش با مادرم و سکس هامون همونجوریه…
تازه مامانم دماغشو عمل کرده و پوستشو کشیده تا جوونتر بشه و آرش بیشتر حال کنه انگار از همون اولشم آرش و مامانم همدیگه رو می خواستن و من بهانه بودم احسان واقعا در همه حال کنارمه و انقدر التماسم کرد تا راضیم کرد برای بچه دوم الان بچه دومم که یه دختره دو سالشه و اسمش الهه است.
نمیدونم چرا اما خیلی به احسان وابسته شدم و تقریبا منم دارم مثله مامانم میشم هر چی احسان میکنتم بیشتر میخوام جوری که احسان تا صبح مشغول کردنمه و دیگه فرصت نمیکنه بره کمک آرش. هیچ وقت هیچ وقت هیچ وقت فکر نمی کردم شوهرم سکس با مامانم رو به سکس با من ترجیح بده و مامانم هووی من بشه و منم با برادر شوهرم بخوابم و تازه از شم دو تا بچه داشته باشم اما چه باور کنم چه باور نکنم اتفاق افتاده و دیگه کاریم ازم بر نمیاد چون این اتفاقا رو نه می تونستم به کسی بگم چون آبروم میرفت نه از دست کسی کاری برمیومد اینکه حداقل تونستم اینجا بگمش حالم بهتره ببخشید نوشتنم زیاد خوب نبود بیشتر می خواستم اصل اتفاقی که افتاده رو بگم تا اینکه یه داستان سکسی بنویسم من از کسی ضربه خوردم که باید پشتیبانم میشد اما…
الان که منم کم کم دارم مثله مامانم میشم بیشتر درکش میکنم الان احسان شب تا صبح میکنتم احسان که میره سر کار میرم با آرش هم سکس می کنم یه جورایی منو مامانم کمر این دوتا داداشو شکستیم از بس سکس کردیم باهاشون اما اونا هم خیلی پر رو تر از این حرفان که کم بیارن.
نمیدونم شایدم تقصیر هیچکس نیست! نمیدونم نمیدونم.
داستان سکس گروهی در حد لالیگا اون روز صبح وقتی از خواب بیدار شدیم…
داستان بردگی برای زن داییم و خواهرش سلام وقتتون بخیر این داستان من صددرصد…
داستان سکس با شیمیل کرج سلام دوستان من سینا هستم و اولین بارمه داستان…
داستان بردگی یا جندگی؟ چند ترمی بود که میخواستم برم از دانشگاه گواهی اشتغال…
داستان سکسی تجاوز به من جلوی شوهرم سلام. من ندا هستم ۵۱ ساله. این…
داستان کون دادنم به مرد همسایه سلام این داستان برمیگرده به چند سال قبل…