داستان سکسی با زن داداش شاه کس

داستان سکسی با زن داداش شاه کس

 

سلام به همگی نویسنده نیسم و سعی میکنم بجز اسامی چند نفر بقیه جزئیات مثل خودش بنویسم
پیمان هستم عضوی از خانواده چهار نفرمون ک پدر بازنشسته شرکت نفت هست و برادرم بهزاد هم جایگزین خودش شده و ساکن اهوازیم و منم مشغول نمایشگاه ماشین هستم و یجوری شاگرد پدر بازنشستم هستم و متولد ۷۳,ام و بهزاد متولد ۶۴ و خانومش که چه عرض کنم نگین وخانوم متولد ۷۰هستش البته اسمش چیز دیگس و جایز نیست بگم و خودمم آدم خوشرو و با پرستیژ هستم و قدم دقیق ۱۸۲وزنم ۷۹ و پوست سفید و چشم و ابرو مشکی و مشغول زندگی بودیم ک بهزاد دس گذاشت رو شاه کص فامیل و بخاطر وضعیت مالی بابام و حمایت همه جانبه بابام زنش شد و تقریبا دوسالی هست رفتن دنبال زندگی و منم سرم تو زندگی خودم بود و زیاد نمیرفتم خونه داداش و بر حسب اتفاق یا چی میشد که با بقیه میرفتیم اونجا و بخاطر شرایط تازه دامادی بهزاد و زد و بند پدر همین اهواز میرفت سر کار و همه چیز خوب بود و بچه دختر داشتن و منم کم کم فاز ازدواج برداشتم و دلم میخاست خواهر کوچیکتر نگین بگیرم و یه مدت گذشت و چند باری رفتیم خونشون و با خودم یکم فکر کردم و دیدم تناسب هیکل نداریم و این دختر زیادی ریز مونده و خوشگلی بزاریم کنار کلا ۵۰کیلو نمیشد و کم کم سرد شدم و بهزاد پا فشاری میکرد و کل ماجرا واسش گفتم و اونم گذاشت کف دس نگین و از ما بد برداشت و جوری شد اصن به زور میذاشت ماهی یبار بهزاد بیاد خونمون و یادمه سر صحبت باز شد و منم گفتم حقیقت امر اینبوده و نگین گفت منکن خوش هیکلم چه گلی به سرم زده برادرت و اینم بگم (قدش ۱۷۵ تقریبا وزن نزدیک ب هفتاد و سکسی و مثل برف سفید و چشمای درشت عسلی و بینی باریک )و بهزاد رفت سمت زنش و جبهه گرفت و توجیه منطقی نداری و از این صحبتا بلکه من متقاعد بشم و برگردم و گفتم گیر دادین به من اصن از خود دختر پرسیدین نظرش رو ونگاه کردن به هم هیچکس چیزی نگفت و البته حرفی نداشت بزنه و نگین اخم کرد به من و با بچش رفتن اتاق و منم از خونه زدم بیرون و رفتم سمت زیدم و یکم دور دور و ساعت نه اومدم خونه و با این حال که زمستان بود ولی باید میرفتی حموم و ی سلام سرد ب همه کردم و پریدم حموم و بعدشم شام خوردیم و بهزاد و زنش رفتن و منم یکم ب صحبتای والدین گوش فرا دادم و خابیدیم و ساعت تقریبا یازده بود نگین پیام داد بیداری پیمان و سلام و احوال پرسی و گویا از دسم شاکی بود گفتم خواهرش ریزه و سر صحبت باز کرد و گفت نباید داخل جمع میگفتی و به خودم تنهایی میگفتی و گفتم با اون شناختی که من از شما دارم و همیشه اخمات تو هم و خخخ فرستاد و گفت توقع داری جلو بهزاد دست بندازم گردنت و ماچت کنم و تعجب کرد و چیزی نفرستادم و خودش گفت بهزادتون هم بی مشکل نیس و قدش پنج سانت ازم کوتاه تره و موهاش کم پشت شده و همه میگن جای پدرمه و گفتم زمانی که دست شما سپردیم کچل شد و خخخ فرستاد و گفت الان فقط اینارو به خودت گفتم چون به قول بهزاد همه به چشم حوس بهم نگاه میکنن و شروع کرد به گفتن تا ساعت دوازده شد و گفت عقده یه لباس آزاد مونده به دلم و همش اینو بپوش و اون نپوش و دیگه خستم کرده و نوشتم احیانا مخاطبت بهزاد پیس ب من اینارو میگی و گف تورو خدا بزار دلم خالی کنم و منم دلم سوخت و تا ساعت یک سرم خورد و اگه حمایت فعلی و گذشته پدر نبود زنش نمیشدم و از سیر تا پیز دلش گفت و نوشتم کجاست گف اتاق خواب و منم پذیرایی و گفتم نیست هر روز میایم خونتون فکر کردم پذیرایی ندارین که مهمان دعوت نمیکنین و هههه فرستاد و گف همین فردا بیا منو میترسونی و گفتم لازم نیست حالا مهربانی ول کنی و خونمون که و=بیاین یکم برج زهر مار نباشی کافیه و زد زیر خنده و چندتا استیکر خنده فرستاد و شب بخیر فرستاد منم خابیدم و هر جور خاسم خودم قانع کنم نمیشد پیام دادن نگین بعد دوسال اونم دوسه ساعت اتفاقی نبود و خودش پیام داد و چند باری رفتیم خونشون و اونا میومدن و هر بار بیشر بهش نگاه میکردم بیشتر جذب زیباییاش میشدم و دیگه کار بجایی کشید خودش با بچه میومد خونه پیش مامان تنها نباشه ولی بهمن چیزی نمیگفت دهن سرویس تا یکروز یادم نیس کار چی داشتم دیدم بعله نگین ماشینش دم دره و کلید انداختم و رفتم بالا و سلام و احوال پرسی و یلحظه دیدم نگین یه دامن گلگلی پاش کرده و چاک کنارش تا وسط. رونش پیداست و داشتم بچشو بوس میکردم و گف خب شد اومدی شیر ماشین ظرف شویی چکه میکنه و الانه که خونمون آب ببره و پاشد اومد و گفت میتونی بیای و کنارم بود وااای چه باسنایی داشت و سفیدی بدنش از چاک دامنش برق میزد و گفتم کلید بده خودم میرم و گفت عمرااا و گفتم پس ب لوله کش زنگ بزن و گفت بهزاد که نیست و منم میترسم و ماما گفت همش یه ربع راهه سریع برین و بیایین و تو دلم دلشوره داشتم و یه مانتو پوشید رو دامنش و ب ماما گفت یساعته میاییم و منم یادم رفته بود واسه چی اومدم اصن و ساعت حوالی ده رسیدیم و رفتم آشپزخونه جعبه ابزار بهم داد نشتی از شیرش بود و رفتم چندتا واشر گرفتم و جایگزین کردم و مانتو در آورده بود یه دامن مشکی نیم قد که سر زانوهاش بود و پابند زرد مچ پاش و یه بلوز آستین بلند تنش بود و هی به خودم بد و بیرا میگفتم و تموم شد و رفتم دست شویی و برگشتم و با یه شربت ازم پذیرایی کرد و بچه داد بقلم و گفت قسمت خودتم بشه و تا حالا اینقد با هم صمیمی نبودیم سرش تو گوشی بود و پیام میداد گفت ببخشید و رفت سمت اتاق خاب و کونش قر داد و رفت صدام زد و دخترش دادم بقلش و گفت ببخشید یهو سینشو از زیر بلوزش در آورد و گذاشت دهنش و گف از دست بهزاد دیگه شیرمم خشک شده و دستمال کاغذی برداشت و دور سینش پاک کرد نشستم کنارش و باورش سخت بود داخل این موقعیت باشم و گفتم طفلی اینقد میک میزنه چیزیم میخوره و یواش سینه از دهن بچه گرفت و چند بار فشارش داد وااای چه شکم سفیدی و چه سینه ای داشت و دستمال کشید و دور سینش دوباره پاک کرد و گذاشت دهنش و گفتم از یکی بهشنده و از این سینه هم بهش بده و گفت برادرت دیشب گاز زده و زخم شدش و تا اینو گفت کیرم راست راست شد و گفتم میرفتی دکتر و با دست راستم کیرم میمالیدم و انگار تو رویاا بودم و باورش سخت بود بچه داد این بقلش و سینش کشید بیرون و وااای نوک ش یکم سرخ بود و گف طوری نیس شاهکار بهزاد ببین و بچه بلند کرد و گف بریم پذیرایی و وااای داشتم سکته میکردم از بدن نگین و پیش خودم گفتم الان یکاری نکنم فردا دلسرد میشه و همه چیز خراب میکنه و پاشدم رفتم و و یه لیوان آب براش بردم و یه موز برداشتم و خوردم و نگاش میکردم و شهوت تو چهرش موج میزد و نشستم کنارش و گفتم نازگل خوشمزس و گفت عموش دخملم میگههه آلره و گفت این بچه جوونی ازم گرفته و گفتم نه اتفاقا هنوزم قشنگی و بدنت لش نشده و گفت چمیدونم قشنگ کیرم میمالیدم با دستم و گفتم هر چی میخاد بشه بشه و گف اگه لباست تنگه یه شلوارک از بهزاد بپوش و گفتم ن و صدام بم شده بود گفتم یکم پهلوهات چاق شده هیچی نگفت و پاشد رفت و یواش گفت میرم بخابونم نازگل و گفتم فایده نداره این قایم موشک بازیش گرفته و ساعت دوازده میشد و یه ده دیقه نشد با گوشی در گوشش اومد و گفت با بهزاد میام طاقت نیاوردم و رفتم کنارش و گوشم بردم جلو و تکیه داد به اوپن گف باشه چشم و یه زنگ به بهزاد بزنم و سلام خوبی آره و با کیرم زدم ب کون نرمش یبار و دیدم کاری نکرد اصن و یزرهدخودش خم کرد به عقب دامنش داذم بالا و وااای شرت آبی کم رنگش و سفیدی بدنش عقل از سرم برد و برگشت روبروم و منتظر بودم بزنه تو گوشم و محکم کیرم گرفت و فشارش داد و زل زد تو صورتم و گف آها باشه و نا مفهوم حرف میزد و گوشی قطع کرد و گفت چجوری روت شد راست کردی پشت سرم و گفتم این یباره فقط و بازو هاش گرفتم گفت ن من از اونا نیسم و یبار بزارم پا بستم میشی و گفتم میدونم بهزاد نمیتونه خوب بهت برسه و بین خودمون میمونه دیگه و خاسم شلوارم بکشم پایین گف نه بیرون نیارش سفت گرفته بودش و فشار میداد صدا گریه بچه اومد و سریع رفت سمتش و منم پشت سرش رفتم یکم تکونش داد و خابید و منم شلوارم کشیدم پایین و کیرم کشیدم بیرون و تو دستم بود و طولش بیست سانته و اصن نگا بهم نکرد و رفت بیرون فهمیدم ناز داره ‌ از پشت بقلش کردم و هلش دادم لا باسنش و دسم قلاب سینه هاش کردم و گف من اهل خیانت نیسم تمومش کن. الان داد میزنم همه بریزن اینجااا و دستم بردم سینه هاش چنگ زدم که قشنگ دستام پر شیر شد و چسبناک و گف این کارایی که میکنی یعنی چی و گناه کردم باهات صمیمی شدم و گفتم خیلی وقته دلم میخواست و دست چپم بردم سمت کصش و دسش گذاشت رو کصش و هی با کیرم از پشت فشار میدادم به باسنای نرمش و گردنش شروع کردم ب بو کردن و بوس کردن فقط میگفت فردا نمیتونیم همو نگاه کنیم و دست راسش آورد و شکمم هل داد عقب دسش گفتم و به کیرم نزدیک کردم و گفت مگه زوره نمیخوام‌ بفهم و دوباره دستام به دوتا سینش گرفتم و هی با نوک کیرم ضربه میزدم. ب باسنش و دستاش گذاشت رو دستام گفت چته تو نمیفهمی و دستم کشیدم و اینبار سریع کردم زیر شرتش و وااای چاک کصش و گرمی کصش و هر چی خواست دستمو در بیاره زورش نرسید یه دقیقه قشنگ مالیدمش گفت مگه انسان نیستی و گوشم شنوایی نداشت و دستام فقط کار میکرد و کم کم روناش شل کرد و باز کرد و دسم راحت تر تکون میخورد و چوچولش ک گرفتم یه آه از ته دل گفت و دستم کشیدم بیرون و اون دستم هم از سینش کشیدم بیرون و با دوتا دستم شرتش کشیدم پایین و دست آورد کیرم گرفت و گفت لطفا نه بزرگ تره و گفتم بکشش پایین تر کیرم فرستادم لا چاک کصش و گرمای کصش حس کردم و گفتم شل بگیر و با یه فشار فرستادم سرش داخل و آیییی و اعتنا نکردم و بعد چند بار جلو و عقب یباره تا آخر فرو کردم داخل کصش و مثل. کوره داغ بود و حس کردم داره میسوزه کیرم و حشری تر شدم و تا ته فرو میکردم و بعد سه چهار دقیقه تمووم آبم با فشار ریختم داخل و گفت احمق سوختمممم


منتشر شده

در

,

توسط

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *