سلام.رسول هستم ۲۳سال از گرگان و تقریبا دوران بچگیام با یه چشم به هم زدن گذشت و رسیدم به بیست و دوسالگیم که با احمد که یجورایی هم صنف و همکاریم و کلی خیلی صمیمی هستیم و کاملا هم فراری از کار و بحث اقتصادی بیشتر به خاطر وصلت فامیلی که قرار بود دختر خاله خانومش هنگامه رو بگیرم یه جورایی به محدودیت های موجود سرپوش گذاشته بود و بخاطر روابط آزاد اجتماعی کم و بیش خونشون بودم به اتفاق نامزدم ،البته با روابط محدود در حد بغل و نوازش
پارسال برج نه بود که هنگامه که تا دلتون بخواد از بدن چیزی کم نداره و بدن خوش تراش و با جذبه و سفید سفید که به تناسب قد و وزنش یه حال خاصی داده و منم از همون اول واسم سوال بود احمد کجا و هنگامه کجا و یجورایی از حیث فیزیک به هم نمیخورن و زیر زبون نامزدم که کشیدم انگار زیاد راضی نیس ازش و منم نه که دلم نمی خواست ولی دوستی با احمد و ترس از نامزدم به ریسکش نمی ارزید و با همین دید زدنای نام محسوس رد میشدم از هنگامه که راحت بحث که بالا میگرفت رو میکرد به احمد و میگفت :بزنیم به تخته رسول یه شاه داماد رشید هست و نامزدش هم یه ماه خانوم پرفتک که با اشاره دست به خودش و احمد و با مایوسی و دیوسی تمام شخصیت احمد خورد میکرد ،با ریتم بدنش که واقعا دلم منم برده بود لرزش های موزون از سر تا پاش میداد و مثل مار به خودش میخرید ،لباس تنگ تنش میکرد و الله خصوص باسن گرد و پهنش بدجور تو دلم خط انداخته بود ولی کی جرات داشت پیشدستی کنه این وسط که رفته رفته رابطه من و خانومم جنبه رسمی تری گرفت و عقد کردیم و شروع روابط زناشویی و محدود شدن رابطم با احمد و زنش که یجورایی فکرشو که میکردم یه حالی میشدم ولی نامزدم یه خانوم به تمام معنا و همیشه همدمم ک هدر کنارش فکرم حتی جایی نمیرفت که زدیم رفتیم یه سفر چند روزه سمت کیش که واقعا داشت بهمون خوش میگذشت که با دعوای احمد و زنش زد تو حال همه مون و جوری شد که خانوما یه اتاق و من و احمد هم یه اتاق خوابیدیم که همینجوری به خانوم پیام میدادم و کما بیش جویای حال هنگامه شدم که گفت خوبه کنارمه و بحث کشیدم به سکس که چرا ما باید پا سوز اینا بشیم و واقعا چرا و…
به حالت دلخوری دیگه پیامش ندادم و ساعت دوازده شب بود که لیلا خانومم گفت منم نتونستم پیشت نباشم بیا پیشم و سریع زدم به احمد و با حالت خواب آلودگی چیه مگه نمیبینی خوابم ؟منم جریان واسش گفتم و الکی مثلا گوش کرده با تکون دادن ابروهاش تایید کرد و قرار شد من برم اتاق پیش زنم و هنگامه معذب بشه و بیاد پیش احمد و یجورایی آشتی کنان که دیگه منتظر چیزی نشدم و به آلارم گوشی توجهی نکردم و با هزار استرس پریدم اتاق کناری ک بعلهههه خانوم خانوما رفته حموم و هنگامه هم یه ملحفه نازک کشیده روسرش و به شکم خوابیده که خواستم گوشی در بیارم یه عکس خوشگل بگیرم که واقعا دیدن پاهای سفید و تپل خالی از لطف نبود که پیام آخر لیلا :عزیزم میرم حموم و منتظرم باش 🫦 منم مات و مبهوت به گوشی دستم و بدن هنگامه ک نفهمیدم چی شد خوابیدم کنار هنگامه رو تخت با ضربات قلب هزار و به اسم لیلا و به عشق لیلا یکم پهلو و شونش مالیدم و با یه سیلی به باسنش گفتم پاشووو دیگه الان هنگامه میزنه بیرون و که وااای سرش با دوتا چشم خمار اومد بیرون وااای ببخشین و رنگم سرخ شد ،زبونم بند اومد ک خیلی ریلکس پاشد و تازه چشمم خورد به تاپ نیم تنه و بالا تنه که کامل چشمم به بدنش بود و با تکون دادن دستش جلو صورتم به خودم اومدم که گفت خوبییی احمد ؟!جان من به کسی چیزی نگین و با خنده رویی بهم گفت گیرم صدا نمیکردم میخواستی تا کجا پیشروی کنی ک منم سرخ شدم و جوابی نداشتم که پاشد و یه نگاه به حمام انداخت و گفت پیش میاد دیگه نگران نباش بین خودمون میمونه و پاشد رفت مانتو تنش کرد و یکم با گوشیش ور رفت ،با قفل درب اتاق با یه کیر شق ۱۹سانتی پریدم داخل و لیلا هاج وواج میفهمی داری چیکار میکنی ؟لبام چفت لباش کردم و گفتم رفت پیش احمد و دلش قرص شد و یه حال اساسی کردیم ک تقریبا یه نیم ساعتی داخل وان و بخور و بگیر و بکن و آنچنان تلمبه میزدم که صداش داخل حموم میپیچید و صدای آخ اوخ لیلا هم حشری ترم میکرد و با تموم وجودم تلمبه میزدم آبم ریختم کص داغ لیلا و خوابیدم روش و بعد نوازش و یه دوش دیگه زدم بیرون که حوله دور کمرم بود و لباسام دستم ک هنگامه. با یه لبخند خاص به سبک خودش:کلیدهای اتاق فراموش کردین و منم به امید نیمه باز بودن در اون اتاق ازت نگرفتم و از جیب شلوارم دادم بهش و اصلا متوجه کیرم نبودم ک هبا دیدن دوباره این بدن شق شده بود با نگاه توام با خنده هنگامه که گفت اینجا موندن به صلاح نیست و رفت بیرون منم موندم با کلی افکار در ذهن و افتادم رو تخت و یه سکس توپ دیگه رفتیم که با صدای تق تق درب چشمام باز کردم و خودم مرتب کردم و لباسم تنم کردم و از چشمی دیدم که هنگامه گفت صبح بخیر و یه ضربه یواش زد به شکممو رفت سمت خانووم و بیدارش کرد و فهمیدم یواش گفت میگفت جون من نکن لختم و رفتم سمت سرویس بهداشتی
و بعدشم لیلا رفت و سر صحبت باز کرد که چرااا اذیتش میکنی و متناسب با فیزیک بدنش رفتار کن و لیلا گفت عزیزم حوله و ساک لباسم میدی و بدون اعتنا به حرفای هنگامه لباسش دادم درب حموم و یه سیب گاز میزدم رو به هنگامه دیشب خوب بود که نه به خوبی و هیاهوی شماهااا و زل زد به چشمام و یه نگاهش رفت سمت کیرم و وااای علنی با چشمام میگفت میخوامش و منم رو کردم به حموم و نگاهش کردم که پاشد اومد سمتم و خم شد سمت یخچال که چی گیر میاد بخوریم اینجا و یخچال مسافرتی کوتاه بود و یکم با سنش داد سمتم و یه تکونی داد به لمبرای کونش و تیشرت لشی که حکم دامن داشت یجورایی با یه اسلش تنگ که بد جور به چشمم خورد و با دست چپم کیرم مالیدم که در یخچال بست و خواست بره بیرون که یه نگاه سریع کرد به من و متوجه کیر شق شدم شد و رفت سمت بالای تخت و سیم شارژ و گوشی زد ب شارژ و با اون دستش هی موهاش میریخت پشت گوشش ک هبا هزار ترس رفتم پشت سرش و با یکم مکث چند درصده شارژت ک جوابم نداد و یواش زدم ب باسنش با نوک انگشتم که جوابم بده وبا صدای آییی و دوباره اینبار یه چنگ زدم به باسنش ک انگاار دمبه بود و گفتتت اذیت نکن دیگهه ولی گوشام سنگین بود و انگار ناخودآگاه هی میرفتم جلو ک چسبیدن بهش و داشت به لیلا پیام میداد و با دستش پیام نشونم میداد و منم کامل چسبیدم بهش و با دیدن پیام ها بعللله این دوتا با همن و خودم گوشی گرفتم و پیام اومد از لیلا میرم پیش احمد حواس رسول پرت کن و دم گوشش گفتم زن منم مثل خودت جنده کردی که لم داد به من و گفت فقط به احمد میده نگران نبااشو برگشت و لباش چفت لبام کرد و افتادم رو تخت روش و به عشق لیلا میخواستم جرش بدممم و و
و تیشرتم از تنم کشید بیرون و پاهاش قفل کرد دور کمرم و منم سرم بردم زیر تیشرتش و با فشار سرم به سینه های باد شدش ضربان قلبش روی لبام حس میکردم و قشنگ صدای قلبش بهم شور بیشتری میداد که اصلا متوجه بیرون اومدن لیلا نشدم فقط متوجه بوس هنگامه و گفتن بای به لیلا شدم و سرم بیرون آوردم ،با دوتا دستم شلوار و شرتش یجا کشیدم پایین و لبام چفت لبه های آبدار کصش کردم که مثل کلوچه باد کرده بود و لزج شده بود ،زبونم از بالا تا پایینش و وسط چاک کصش کشیدم و و محکم با رونای نرمش سرم فشار میداد ،موهام چنگ میزد و بلند میگفت بخورششش گاااازش بزنننن همش مال خودته و منم با حرفاش داغ تر شدم و چوچولش به دهن گرفتم و میک میزدم که یه لرزه به بدنش افتاد محکم چنگ زد داخل موهام و سرم فشار داد به کصش و ارضا شد ،آب داغ کصش ریخت به صورتم و لبام و یه لیس رفتم با صدای خسته گفت نلیییس و پاشدم با کیر شق شق رفتم سمت کیف لیلا ،کاندوم باز کردم که هنگامه داشت کصشو ماساژ میداد و زیر لب میگفت میخواد جرش بده و چند تا سیلی محکم زد به کصش ک آب انداخته بود و گفت وااای بزرگه توش نزاااریاااا واست میخورم ،لبه تخت نشست منم کیرم نزدیک دهنش کردم با یه جووون اول سرش چند باری لیس زد و فرو کرد داخل دهنش که یاد داغی کص لیلا افتادم وحال غیر قابل وصفی داشتم و کاندم نیمه باز داخل دستم فکر میکردم ک آنچنان با دهنش جلو و عقب میکرد انگار عمری ساک میزنه جنده وبا دستش بیضههام فشار میداد و چنان میک میزد حس میکردم آبم از ته کیرم میاد جلو دهنش منم موهاش با دستم گرفتم و با تمام وجود فرو میکردم دهنش و تلمبه میزدم ک عقب میزد و هی نفس نفس. میزد و با چند بار دلزدن کیرم فهمید میخام ارضا بشم که سریع کشید بیرون از دهنش و با چشماش زل زد بهم و محکم جلق زدن ک آبم پاچید صورتش و افتادم روش بغلم کرد و یه خاب نرم با بدن گرم هنگامه رفتم و با نوازش موهام و گوشم گمونم یه یه ساعتی میشد که پاشدم و رفتم سمت حموم و زیر دوش بودم با چشمای بسته ک متوجه لبای داغی روی لبام شدم و لیلا محکم بقلم کرد و ضربدری ما کلید خورد ک هنوزم ادامه داره.امیدوارم به کام دلتون باشه سعی کردم زیاد به جزئیات بها ندم و طی این یه سالی ک میچرخم اینجا خطاب به اون مهربانای دست در شلوار بگم هر چه دل تنگت میخواهد بگو😃👌
داستان سکس گروهی در حد لالیگا اون روز صبح وقتی از خواب بیدار شدیم…
داستان بردگی برای زن داییم و خواهرش سلام وقتتون بخیر این داستان من صددرصد…
داستان سکس با شیمیل کرج سلام دوستان من سینا هستم و اولین بارمه داستان…
داستان بردگی یا جندگی؟ چند ترمی بود که میخواستم برم از دانشگاه گواهی اشتغال…
داستان سکسی تجاوز به من جلوی شوهرم سلام. من ندا هستم ۵۱ ساله. این…
داستان کون دادنم به مرد همسایه سلام این داستان برمیگرده به چند سال قبل…