داستان سکسی مامان با پسر همسایه

داستان سکسی مامان با پسر همسایه

 

تابستون اون سال هم مثل سالهای قبل بازم تجدیدی آورده بودم ، کلا از نظر درسی افتضاح بودم و دل و دماغ درس خوندن نداشتم.
خانواده ما شاید عجیب ترین و نامتعارف ترین خانواده بود با کوهی از اختلافات و مشکلات خانوادگی ، که خواه ، ناخواه تاثیر منفی اون رو اوضاع درسی من مشهود بود.
شاید دو سوم بچه های مدرسه مون آرزوشون بود که جای من بودن ، اما اونا فقط ظاهر شیک و روتوش شده خانواده منو میدیدن ، که یک خانواده مرفه و لاکچری بودیم ، اما اون بنده های خدا نمیدونستن که من آرزوم این که کاش جای کل بچه های مدرسه بودم و لااقل ذهنیتم این بود که کل بچه های مدرسه خوشبخت تر از من هستن. در کل خانواده من اگرچه از نظر مالی وضعیت خیلی خوبی داشتیم ولی تنها ویژگی مثبت خانواده ام هم همین بود در مقابل از نظر خانوادگی و عاطفی و روابط و وابستگی هامون اوضاع خوبی نداشتیم و هرجایی رو که دست میذاشتی یک وضعیت بد به چشم میخورد. ازدواج مامانم با پدرم یک ازدواج زوری و تحمیلی ، بود که مامانمو ، که یک دختر بسیار زیبا بود پدر معتادش به زور کتک و با مشت و لگد مجبور به ازدواج با پدرم کرد اونم در حالیکه مامانم تنها حدود 16 سالش بود و بابام چهل و چن سالش بود و سنش بیشتر از سه برابر سن مامانم بود و بدتر اینکه مامانم نامزد پسر همسایه اشون بود که بعد از یک ماجرای عاطفی شدید نامزد کرده بودن ولی وقتی پای بابای پولدار من وسط اومد پدرش که اینو یک موقعیت استثنایی میدونست نامزدیشو با پسر همسایشون بهم‌ زد و اونو بزور به پدرم داد. و زندگی مشترکشون هم زوری و از روی اجبار و ناچاری بود چون پدر و مادرم اختلاف سنی بالایی داشتن و در حالیکه پدرم نزدیک 60 سالش بود مامانم یه زن سی و یکی دو ساله خیلی زیبا بود اونم در شرایطی که پدرم خیلی ظاهرش چنگی بدل نمیزد و مامانمو فقط بخاطر بچه دار شدن گرفته بود، چون از همسر اولش بچه دار نشده بود.
پدرم محل کارش تهران بود و با همسر اولش اونجا زندگی میکرد و هر چند ماه یکبار دو ، سه روزی میومد خونه ما سر میزد و بخاطر همین هم خیلی باهاش احساس نزدیکی نداشتم ، پدرم در کل دختر دوست بود و علاقه ای بمن نداشت اما در مقابل عاشق خواهرام بود و تنها انگیزه اش برای سر زدن بما دیدن خواهرام بود که هر چیزی رو که اراده میکردن بابام براشون فراهم میکرد اما در کل از نظر مالی ، بخوبی تامینمون میکرد و اجاره چند مغازه و خونه و یک گاراژ از املاک پدرم رو که تو شهر محل سکونت ما بودن رو مامانم میگرفت و علاوه بر اون جداگانه هم پدرم گه، گاه مقداری پول برای مامانم میفرستاد،البته مادرم هزینه های زندگی خانواده اش هم رو گردنش بود و خرج خانواده خودش رو هم میداد ، پدرش از صبح تا شب تو زیر زمین خونشون پای بساط هروئین بود و حتی خرج مواد کشیدن خودش رو هم نمیتونست تامین کنه و هر از گاهی میومد مامان منو تیغ میزد و میرفت ، حالا من موندم چطور به همچین مردی زن داده بودن و چطور مامان بزرگم اینهمه بچه آورده بود مثلا اگه بچه کمتر داشت ، چه اتفاقی می افتاد ؟ این مردک مفنگی اونو نگه نمیداشت یا سرش زن میگرفت ؟
در کل اونا بچه درست کرده بود ، بابای من خرجشون رو میداد ماشالله دو جین بچه هم داشت ، مامان من بچه بزرگشون بود و از همه برادر و خواهراش بزرگتر بود و به نوعی قربانی برادر و خواهراش شده بود تا بتونه شرایطی براشون فراهم کنه که اونا بتونن درس بخونن و راحت زندگی کنن . البته مامانم هر موقع که دوستان و همکلاسیهای قدیمی شو ، که وجدانا” از نظر زیبایی ازهمشون سر و گردنی بالاتر بود ، رو با شوهرای جوان و خوشتیپ شون میدید کل عقده هاشو سر من و خواهرام خالی میکرد و ما رو به باد کتک می گرفت و انگار ما به زور داده بودیمش به بابام کلا مامانم خیلی بد اخلاق بود و دست بزن داشت و وقتی هم میزدمون دیگه شکنجه امون میداد و از کتک رد میکرد . یا با قاشق داغ بدنمون رو میسوزوند ، یا با کابل برق کتکمون میزد ، یا چنان گازمون می گرفت که جای دندوناش تا یکماه رو بدنمون میموند ، بعدش هم که حرصش خالی میشد و تازه میدید چی به سر ما آورده ، شروع به نوازش ما میکرد و میزد زیر گریه و از ما می خواست ببخشیمش و یه جورایی بیماری روانی داشت
ماسه برادر و خواهر بودیم که من بچه بزرگ بودم و 15 سالم بود خواهرم کمتر از یک سال و نیم از من کوچکتر بود و به دلیل همین اختلاف سن خیلی کمی که داشتیم ، دائم دمش به دم من بسته شده بود و هرجا من میرفتم مثل یک جوجه که دنبال مادرش میره ، مدام دنبال من بود وهمبازی دوستای من هم بود و کل دوستاش پسرایی بودن که با من رفیق بودن ، من باعث وقوع حادثه وحشتناکی برای خواهرم تو بچگیش شده بودم که زنده موندنش یه معجزه بود ولی صدمه جسمی و روحی اون حادثه خیلی سنگین و عمیق بود و من همیشه خودمو سرزنشت میکردمو‌ و در مقابلش مسئول میدونستم برای همین خیلی هواشو داشتم و هر چیزی که ازم میخواست براش انجام میدادم. بچه که بودیم حین بازی سهوا خواهرم رو تو یه چاه انداختم ماجرا اینجوری بود که داشتیم بازی میکردیم و من داشتم خواهرمو دنبال میکردم یهو یه چاه متروکه جلومون بود که ندیدمش و یهو خواهرم افتاد تو چاه و اگر چه خوشبختانه به شکل معجزه آسایی صدمه زیادی ندید و تنها پاش شکسته بود ولی زمانی که به ته چاه خورد بخاطر وضعیت افتادنش و ضربه ای که بهش وارد شده بود به سیستم تناسلیش آسیب وارد شده بود و ظاهرا گویا بکارتش رو هم از دست داده بود و من همیشه خودمو مقصر اون حادثه میدونستم و سرزنش میکردم خواهر کوچکترم هم 6 سالش بود و میرفت کلاس اول
خیالم از پدرم راحت بود که تا چند ماه دیگه نمیومد و تازه میومد هم ، خیلی با ما کاری نداشت
اما مامانم که تمامی امید و آرزوش شده بود آینده ما و همه ناکامی ها و آرزوهای از دست رفته خودشو رو میخواست با پیشرفت ما و آینده موفق ما جبران کنه از تجدید شدن من بدجوری عصبانی شد و بعد از یک کتک درست و حسابی که بهم زد ، تیله هامو هم توقیف کرد ، که پر یک شیشه جای مربا میشدن . اونقدر که گرفتن تیله هام درد داشت کتک مامانم درد نداشت ، چون تو محله تیله ها هویت و اعتبارمون بود و بدون تیله ها دیگه نمیتونستم با بچه ها شرطی بزنیم برای همین عزممو جزم کردم تیله ها رو هر طور شده برشون گردونم . خونه ما دو طبقه بود ، طبقه پایین خودمون میشستیم و طبقه بالامون مستاجرمون که، یه زن و مرد سالخورده و مسن بودن ، زیر زمین بزرگی هم داشتیم که اگر چه کفش موکت بود و قابل نشیمن بود ولی مامانم از اونجا بیشتر بعنوان انبار استفاده میکرد و بیشتر وسایل اضافه امون رو اونجا چیده بودیم ، البته دلیل اصلیشم این بود که پنجره هاش کوچیک بودن و نور زیادی نداشت و بیشتر طول روز تاریک بود و وقتی وارد می شدی ، باید چراغ روشن میکردی ، برای همین هم مامانم به عنوان انباری ازش استفاده میکرد و بعضی وقتها خصوصا فصل های سرد ما برا بازی اونجا میرفتیم . میدونستم مامانم تیله هامو تو زیر زمین گذاشته ولی مشکل این بود که کلا کلیدش فقط دست مامانم بود و بخاطر همین با خواهرم یه نقشه کشیدیم که تیله ها رو بدست بیاریم که چون آبجیم نقش محوری تو این نقشه داشت ، مجبور شدم حسابی بهش باج بدم و به نوعی قبول کنم براش کسکشی کنم ، چون خواهرم اولش میترسیدخودشو قاطی این ماجرا کنه و همکاری نمیکردتا اینکه مجبورشدم کارت طلایی خودمو رو کنم و بهش قول دادم که در صورتی که کمکم کنه ، در مقابلش تو اولین فرصتی که مامانم خونه نبود میتونه آقافرشید رو ، بیاره خونه و با هم برن اطاق خودش و منم هواشونو داشته باشم و اگه یموقع مامانم رسید‌وانمود کنیم فرشید رو من آوردم ، تو چندتا مساله درسی ازش کمک بگیرم ، فرشید پسر همسایمون بود و از من چن سالی بزرگتر بود و بیست و یکی دو سالش و دانشجو بود و با اینکه اختلاف سنیش با خواهرم نزدیک به ده سالی بود و در قیاس با اون خواهرم یه بچه بحساب میومد اما دوست خواهرم بود وبا خواهرم رابطه داشتن و بعضی روزها که مامانم میرفت خونه مامان بزرگم اینا اگه من هم موافقت میکردم ، خواهرم می آوردش خونمون و با هم‌ میرفتن اطاق خواهرم و تو این جور مواقع من مراقب بودم مامانم یهو نیادوبا خواهرم قرار گذاشته بودیم اگه یموقع مامانم اومد بگیم اومده بمن کمک کنه تو‌ درسهام . نقشه امون اینجوری بود که قرار شد خواهرم اینبار که رفت تو زیر زمین یکی از پنجره های زیر زمین رو که جای پرتی بود و زیر پله های آهنی بالکن قرار داشت و حفاظش هم شکسته بود ، رو چفتشو باز بزاره چون مدام مامانم خواهرمو برای آوردن وسایل میفرستاد زیر زمین . چند روز بعد خواهرم اوکی رو داد و گفت زده بعد از ناهار خواهر کوچیکم خواب بود و مامانم هم داشت میخوابید طبق نقشه از مامانم اجازه گرفتیم با خواهرم بریم در کوچه بازی مامانم هم اول گفت نه ولی بعدش خودش گفت از محله خودمون جایی نرین و اجازه داد . همراه خواهرم در حیاط رو زدیم بهم یعنی ما رفتیم تو کوچه بعد اومدیم و بی سر وصدا اول کفشهامون رو قایم کردیم و بعد با مکافاتی من از پنجره که عرضش خیلی کم بود و نزدیک بود توش گیر کنم رفتم تو و بعد خواهرمو که پشت سر من اومد بغل کردمو زمین گذاشتم. و شروع کردیم لای خرت و پرت ها گشتن بدبختانه نور کم بود و زیر زمین نیمه تاریک و ما نمیتونستیم چراغ هم روشن کنیم حدود یک ساعتی داشتیم دنبال تیله ها میگشتیم و هنوز پیدا نکرده بودیم که یهو صدای چرخیدن کلید تو قفل در زیر زمین هر دومون رو تا مرز سکته برد خصوصا که مامانم بود ، خواهرم چنان ترسیده بود که انگار خشک شده بود و تنها با وحشت منو نگاه میکرد من بسمت کمد بزرگی که تو گوشه زیر زمین که تاریک ترین قسمت زیر زمین بود هلش دادم و خودم هم خیز برداشتم که خواهرم هم دنبال من اومد و هر دو سینه خیز رفتیم زیر کمد خوشبختانه با توجه به محل اختفای مناسبمون و تاریک بودن محیط اون قسمت محال بود مامانم حتی اگه فهمیده بود ما تو زیر زمین هستیم و برای گرفتن ما اومده بود بتونه پیدامون کنه . زیر زمین ما حالت ال داره و جایی که ما بودیم دید نداشت و هیچ چیز مشخص نبود و هنوز حتی مطمئن نبودیم مامانم اومده باشه ، چند لحظه ای که گذشت دوباره صدای در زیر زمین اومد که باز و بسته شد و این بار قفل شد. صدای پچ پچ مبهمی به گوش ما میرسید که واضح نبود و ما تشخیص نمی دادیم چی میگن و یا چند نفر یا کیا هستن ، کمی بعد زیر زمین کاملا ساکت شد ، چند دقیقه ای که گذشت فقط صداهای تند نفس کشیدن میومد و ده دقیقه ای غیر از صداهای نفس کشیدن هیچ خبری نبود و سکوت کامل بود تا اینکه چند تا پچ پچ اروم و بعدش اتفاقی افتاد که ما شوک بعدی رو تجربه کردیم . یهو مامانم خوابید جلوی کمد و دقیقا چسبیده به کمدی که ما زیرش بودیم منتها بخشی از بدنش از کمد جلوتر بود و از بخش سینه به پایینش جلو کمد بود اگر کمی مامانم پایین تر دراز میشد دقیقا صورتش جلوی ما بود ولی خوشبختانه 30 سانتی جلوتر خوابیده بود . اما نکته عجیب این بود که مامانمون کاملا برهنه بود و هیچی تنش نبود من مامانمو زیاد لخت دیده بودم خصوصا تو حمام ، چون قبلا که کوچکتر بودم اون حماممون میکرد ، ولی همیشه لااقل شرت پاش بود ولی حالا هیچی تنش نبود مامانم زن درشت هیکل و تپلی بود منتها چون بلند قد بود چاقیش مشخص نبود حالا به خوبی بدنش مشخص بود کس مامانم چنان برجسته بود که از بغل هم کاملا مشخص بود. چند لحظه بعد مامانم پاهاش رو کامل از هم باز کرد طوری که بخشی از روناش زیر کمد اومده بود یهو چیزی دیدم که اگه با چشم خودم نمی دیدم باور نمیکردم . آقای جوادی مستاجرمون که یه پیرمرد مسن و سالخورده بود و بیشتر از 60 یا 65 سالی داشت ، لخت و برهنه و در حالیکه از فشار شهوت کیرش کاملا شق شده بود اومد روی مامانمو خوشو لای پای مامانم جا کرد و خوابید رو مامانم . نکته عجیب این بود که آقای جوادی تو این سن و سال چقدر حشری بود ، بدن خوش استیل مامانم در کنار زیبایش چنان حشریش کرده بود که کیر شق شده اش به شکمش چسبیده بود و مدام داشت نبض میزد ، کاملا رو به بالا بود ، من تا اون زمان کیر یه مرد بالغ رو ندیده بودم و از دیدن کیر آقای جوادی جا خوردم اصلا تصور نمی کردم کیر آقای جوادی این قدر بزرگ و کلفت باشه ، پیدا بود مامانم هم انتظار چنین چیزی رو نداشت و خیلی تعجب کرده بود . از قضا فاصله صورت ما تا کس مامانم و کیر آقای جوادی شاید 20 سانت بیشتر نبود و به همین دلیل کاملا کس مامانم و کیر اون آقا رو واضح و با جزئیات میدیدیم . آقای جوادی شروع به میک زدن سینه های مامانم کرد و همزمان دستش رو روی کس مامانم گذاشته بود و انگشتشو لای کس مامانم میکشید ، مامانم هم کیر جوادی رو تو مشتش گرفته بود و باهاش بازی میکرد و آروم دستشو به سمت جلو و عقب حرکت میداد. چند دقیقه ای که گذشت آقای جوادی سر کیرشو با دستش گرفت و بسمت کس مامانم برد ، مامانمم کمی کمرشو داد بسمت بالا و پاهاشو تا جایی که میتونست باز کرد ، تا آقای جوادی راحت تر راحت تر بتونه کارش رو انجام بده و حالا راحت ورودی کسش دیده میشد ، بازم کمی کمرشو داد بالاتر تا دهانه کسش جلوی کیر اون قرار بگیره ، جوادی سرکیرشو گذاشت رو کس مامانم و کمی فشار داد و سر کیرشو فرو کرد تو کس مامانم ، متاسفانه محل مخفی شدن ما طوری بود که به خوبی رو کس مامانم دید خوبی داشت و همه چیز به خوبی و با جزئیات مشخص بود و به خوبی میدیدیم ، از اینکه کنار خواهرم داشتیم چنین صحنه ای رو میدیدیم بدجوری خجالت میکشیدم و معذب بودم ، خصوصا از اینکه خواهرم داشت کیر یه مرد غریبه رو نگاه میکرد و پیدا بود که دیدن کیر جوادی بدجوری تحریکش کرده بود . کمی از سر کلاهک کیرش وارد کس مامانم شده بود که یهو سر کیرش سر خورد بیرون و رفت سمت ناف مامانم ، اینبار مامانم هم کمک کرد تا جوادی بتونه کیرش رو تو کسش بکنه و دستشو اورد و کیر اونو دوباره تو مشتش گرفت و یکم لای شکاف کسش بسمت بالا و پایین کشید و بعد سرشو رو گذاشت رو ورودی کسش و با دستش نگهش داشت جوادی دوباره کمرشو بسمت جلو هل داد و به کیرش فشار وارد کرد. سر کیر پیرمرد رفت تو کس
همزمان مامانم یه آخ گفت که من نفهمیدم از لذت بود یا بهش فشار آورد ،آقای جوادی یکم از کیرش رو وارد میکردو بعد چند لحظه بی حرکت رو مامانم قرار می گرفت و بعد دوباره یکم دیگه فرو میکرد تا بعد از حدود چند دقیقه یا کمی بیشتر همه کیرش رو وارد کس مامانم کرده بود و شروع به تلمبه زدن کرد من و خواهرم داشتیم واضح و با جزئیات کامل میدیدیم که چطور آقای جوادی داره مامانمون رو میکنه. براخواهرم از اون شرم و حالت معذب اول خبری نبود و پیدا بود که شدیدا داره لذت میبره و حال میکنه. اما حال من مخلوطی از شهوت فوق العاده ، وحشت زیاد ، دلشوره ، نگرانی و استرس از اینکه مامانم کمی بیاد پایین تر و ما رو ببینه ، خجالت و شرم هم از اینکه خواهرمم کنارم بود. بخاطر اینکه داخل کس مامانم خیس و لزج شده بود ، وقتی جوادی داشت تلمبه میزد و جلو ، عقب میکرد ، شلق شلق صدا میداد تا اینکه بعد از گذشت دقایقی یهو پیرمرد یه نفس عمیق کشید و کیرش رو تا جایی که میتونست داخل کس مامانم فشار داد و‌ فرو کرد و نگه داشت و چند لحظه بعد شروع به نفس نفس زدن کرد و آبش تو کس مامانم اومد و داخل کس مامانم ریخت و بعد آقای جوادی کیرشو از کس مامانم بیرون کشید و مامانم با چند برگ کلینکس اول کیر اونو تمیز کرد و بعد شروع به تمیز کردن کسش کرد. جوادیِ بعد از اینکه مامانم کیرشو تمیز کرد بلند شد و بعد از پوشیدن لباس هاش آروم و بی سر و صدا خارج شدو رفت و چند لحظه بعد هم مامانم رفت ، من و خواهرم هم آروم از همون پنجره خارج شدیم و بی سر و صدا رفتیم تو کوچه و نیم ساعت بعد هم برگشتیم خونه ، دیدیم همه چیز عادی هست و‌مامانم تو‌حیاط داره با آقای جوادی صحبت میکنن
من و خواهرم سلامی کردیمو‌ رفتیم تو خونه چون خانم آقای جوادی رفته بود خونه بچه هاش شهرستان و آقای جوادی تنها بود ، بعد از اون ماجرا مامانم هر از گاهی به یه بهانه ای می رفت خونه آقای جوادی حدود 20 دقیقه ای بعد میومد پایین و ما کاملا میدونستیم مامانمون رفت بالا برا چه کاری ، اما دیگه سعی نکردیم کنجکاوی کنیم ، آقای جوادی دیگه شده بود شوهر غیر رسمی مامانم ولی من و خواهرم هر دو مون به مامانم حق میدادیم ، چون زن جوان و خیلی داغی بود که بابام حتی سالی یک بار هم باهاش نمی خوابید و طبیعی هست که در چنین وضعیتی اون زن از راه دیگه ای مشکلش رو حل کنه. در کل من و خواهرم هم سعی می کردیم غیر مستقیم با مامانم همکاری کنیم چون رابطه جنسی راحت و بی دردسر مامانم با آقای جوادی باعث شده‌بود مامانم فقط با آقای جوادی باشه و غیر از اون به مرد دیگه ای پا نده و اینجوری لااقل تابلو نمیشد و در کنارش کسی هم شک نمی کرد مامانم با آقای جوادی که از پدرش مسن تر بود رابطه جنسی داره. آقای جوادی اینا تا چند سال بعد هم خونه ما مستاجر بودن و بعد از اون از خونه ما نقل مکان کردن ، رفتن اونا همزمان شد با ازدواج خواهرم که بعد از ازدواجش چند ماه اول مستاجر بودن ولی بعد از تخلیه طبقه بالای خودمون اومدن و تو خونه خودمون طبقه بالا زندگی میکردن و‌ دیگه من ندیدم مامانم به مرد دیگه ای رابطه داشته باشه

alvand

Recent Posts

داستان سکس گروهی در حد لالیگا

داستان سکس گروهی در حد لالیگا   اون روز صبح وقتی از خواب بیدار شدیم…

3 هفته ago

داستان بردگی برای زن داییم و خواهرش

داستان بردگی برای زن داییم و خواهرش   سلام وقتتون بخیر این داستان من صددرصد…

3 هفته ago

داستان سکس با شیمیل کرج

داستان سکس با شیمیل کرج   سلام دوستان من سینا هستم و اولین بارمه داستان…

3 هفته ago

داستان بردگی یا جندگی؟

داستان بردگی یا جندگی؟   چند ترمی بود که میخواستم برم از دانشگاه گواهی اشتغال…

3 هفته ago

داستان سکسی تجاوز به من جلوی شوهرم

داستان سکسی تجاوز به من جلوی شوهرم   سلام. من ندا هستم ۵۱ ساله. این…

3 هفته ago

داستان کون دادنم به مرد همسایه

داستان کون دادنم به مرد همسایه   سلام این داستان برمیگرده به چند سال قبل…

3 هفته ago