سلام دوستان این خاطره واقعا برام اتفاق افتاده داستان نیست
یه چند مدت بود رو خواهر زنم نظر داشتم سر یه قضیه باجناقم بازداشت شد بعد رفت زندان ۱سال من تو این مدت خواهر زنمو میبردم هفته ای ۲ بار برا ملاقات تو زندان بعد دوماه یواش یواش رفتم تو کارش اونم باهام همکاری کرد یه دختر ۷ ساله داشت مدرسها باز شدن وقتی دخترش میرفت مدرسه هر روز صبح کارم شده بود قبل رفتن به مغازه سکس کردن باهاش نزدیک ۹ ماه تمام باور کنین هفته ای ۵ بار سکس داشتیم الان ۴ سال از اون ماجرا میگذره حداقل ماهی دوسه بار بازم باهم سکس داریم یه جوری وابسته هم شدیم حتی تو این ۴ سال ۷بار مسافرت رفتیم اونهم با ما اومدن البته ما دوتا برنامه ردیف میکردیم واسه مسافرت من به خانومم میگفتم گناه دارن اونا ماشین ندارن ماهم تو ماشین جا داریم بهشون بگو قبول کردن بریم مسافرت قبل این پیشنهاد من یه مقدار پول میدادم به خواهر زنم که اوناهم بتونن بیان شوهرشم از خدا خواسته قبول میکرد میرفتیم همیشه شهرای شمال یه سوئیت میگرفتیم دوخوابه باور کنین هر دفعه که میرفتیم ۳ یا ۴ روز هر روزش هر شبش سکس کامل نداشتیم ولی در حد ۵ دقیقه زود تند سریع تو آشپزخونه حیاط یا انگشت میکردیم یا برام سریع ساک میزد یا میکردم تو کوسش ارضا نمیشدیم ولی حال میکردیم خلاصه الان تقريبا ۵ساله باهمیم و هیچ وقت از هم سیر نمیشیم یه جورایی وابسته هم شدیم البته خانومم یا شوهرش یکم مشکوک شده بودن ولی من پیش دستی کردم چون مادر خانومم منو دوس داره داماد اولشم به خانومم گفت خجالت بکش این حرفا چیه میزنی خواهرت وقتی ازدواج کردین ۸ سالش بود رو پای فلانی بزرگ شد ۱۰ سال وبه باجناقم هم گوش زد کرد که قبل تو این دختر ۱۰ سال تمام پیش فلانی بزرگ شده از اول اینا باهم رابطه خوبی دارن شوخی میکنن میزنن سرو کله هم اگه اینقدر راحته خانومت پیش داماد بزرگم چون خیلی همو دوس دارن خلاصه باهم بودن ما تقریبا تابلو شده ولی چه کنیم خانومم بیشتر شک کرده ولی من کاری میکنم که نتونه حرفی بیاره رو لباش چند بار گفتم که خواهرت دیگه شوهر داره بچش بزرگ شده ولی خواهرت مثل خنگا میمونه هنوز فکر میکنه بچس من یه جوری رفتار کردم که زنم کامل متقاعد شده که رابطمون در حد همون شوخی قبل ازدواج خواهرشه شوهرشم که کاری به کارمون نداره موقع ازدواج غیرتی شد چند بار مادر خانومم جمعش کرد دیگه الان با من خیلی راحته خواهر زنم ولی میدونم باجناقم خیلی حرص میخوره
من یه بار باهاش بحثم شد خواهر خانومم گفت به شوهرش بار آخرت باشه با فلانی بد حرف زدی اون هر چی بگه گفته اون بزرگمون کرده الانم بیخودی غیرتی نشو کارمون اشتباهه ولی دیگه کار از اشتباه گذشته همدیگرو دوس داریم باور میکنید ۲۰ سال فاصله سنی داریم ولی ما بهتر همدیگرو درک میکنیم
داستان سکس گروهی در حد لالیگا اون روز صبح وقتی از خواب بیدار شدیم…
داستان بردگی برای زن داییم و خواهرش سلام وقتتون بخیر این داستان من صددرصد…
داستان سکس با شیمیل کرج سلام دوستان من سینا هستم و اولین بارمه داستان…
داستان بردگی یا جندگی؟ چند ترمی بود که میخواستم برم از دانشگاه گواهی اشتغال…
داستان سکسی تجاوز به من جلوی شوهرم سلام. من ندا هستم ۵۱ ساله. این…
داستان کون دادنم به مرد همسایه سلام این داستان برمیگرده به چند سال قبل…