داستان سکس ضربدری ایرانی که از درددل شروع شد

داستان سکس ضربدری ایرانی که از درددل شروع شد

 

4 ساله ازدواج کردیم و من و سارا زندگی خیلی خوب و عاشقانه ای داشتیم… با اینکه وضع مالی معمولی دارم ولی سعی کردم همیشه خوشحال و راضی نگهش داشته باشم… از طلاهایی که براش خریدم تا ماشینی که بنام ش زدم…هفته ای سه بار سکس داشتیم و خیلی هات بودیم هر دو. تقریبا دو ساله سارا با مرضیه تو باشگاه دوست شده بود و خیلی زود صمیمی شدند و ما با هم رفت و آمد داشتیم… و هر دو زوج هم سال و پایه بودیم و چند بار مسافرت رفتیم و اصلا سخت گیری از طرف منو علی برای نوع پوشش خانم ها مون نداشتیم… نمیدونم چطور بگم …شاید منم حس خاصی به مرضیه نداشتم و علی به زن من نداشت…علی دکتر بود و آدم حسابی …

این ماجرا ها ادامه داشت تا اینکه از حدود 7ماه قبل یه دفعه سارا از این رو به اون رو شد… طوری که دعوای شدیدی میکردیم و الکی پاچه میگرفت… یه روز هم گفت از من متنفره و کی باشه زودتر بمیرم… برام واقعا قابل هضم نبود که چه اتفاق مهمی مگه افتاده که یه زن یه دفعه از این رو به اون رو میشه… این دعوا های ساده زن و شوهری همیشه بوده و داشتیم ولی اینبار واقعا دلیل خاصی نداشت از طرف من …دنبال دلیل بودم…دیگه 7 ماه کامل سکس نداشتیم و اون جدا میخوابید از من و دلیل کارش هم به من نمیگفت… تو این مدت رفت و آمد خانگی ما هم با علی و مرضیه کم شد…ولی خانمها معمولا همیشه با هم بودن… حدس زدم باید مرضیه خبر داشته باشه از چیزایی…یه روز بهش زنگ زدم و احوالپرسی که خوبی و چخبر… میخوام باهات صحبت کنم اما علی و سارا نباید اطلاع داشته باشند …گفت اوکی…فردا صبح علی میره سرکار بیا خونه… قسم ش دادم به کسی نگه دارم میام پیشش… میخوام درباره موضع مهمی باهات صحبت کنم…
صبح مغازه نرفتم و و رفتم خونه مرضیه و … با روی باز از من پذیرایی کرد و یه تاپ صورتی و دامن مشکی کوتاه پوشیده بود که از نظر من کاملا معمولی بود…اینقدر غرق مشکل خودم بودم که اصلا به جزئیات بدن مرضیه نه نگاه میکردم و نه دقت میکردم ونه مهم بود برام… نمیدونم چرا جز حس دوستی …هیچ حسی بهش نداشتم… خلاصه برام چای و شیرینی آورد و نشست کنار من روی مبل و گفت…خب چخبر اقا حمید… از این طرفا…چیزی شده…؟
گفتم ببیبن مرضیه …تو و سارا خیلی رابطه تون با هم نزدیکه و همه چی رو روی هم ریخته دارین برای هم… من همه چی از رفاه براش فراهم کردم ولی الان 7 ماهه یه اخلاق گند پیدا کرده فقط پاچه میگیره و فحش میده و الکی دعوا راه میندازه. حتی دیگه سکس هم نداریم. تو رو خدا اگه از چیزی خبر داری به من بگو چی شده؟ از من چیزی شنیده مثلا خیانتی چیزی کردم یا هر چی…؟ یا خودش با کسی رابطه داره آیا؟ واقعلا من چیزی به ذهنم نمیرسه…
مرضیه شروع کرد من و من صحبت کردن …که والا چی بگم…و مشخص بود نمیخواد صحبت کنه… …دستش رو گرفتم. هر چی میدونی بگو…داره زندگی م از هم میپاشه…باز هم مایل نبود چیزی بگه…با دست دیگه صورتش رو گرفتم طرف خودم و ازش خواهش کردم بگه…
گفت ببین حمیدجان… من و سارا مثل دو تا خواهریم و از من انتظار نداشته باش رازش رو بهت بگم.بهش قول دادم… گفتم ببین زندگی م داره متلاشی میشه…تو نگران قول و رازت هستی…بگو جان من …قول میدم بین خود مون باشه…
گفت یه بار من سارا سر مسخره بازی رفتیم پیش دعا نویس که ببینیم تو و علی دارین خیانت میکنید به ما یا نه… که دعا نویس گفت …علی پاکه …ولی تو با یک خانم متاهل بنام ستاره رابطه داری… دنیا رو سرم خراب شد… گفتم چی داری میگی مرضیه… ستاره کیه؟ من اصلا نمیشناسم نمیدونم چی میگین… خیلی عصبانی شدم… شروع کردم به فحش دادن به سارا…که ببین من دارم به در و دیوار میزنم که اون تو رفاه و خوش باشه… ولی ببین داره با من چطور رفتار میکنه… اونم تا متوجه عصبانیت من شد سریع برام یه آب قند آورد… گفت بگیر بخور حالا فشارت نیفته… بعدش گفت…من از اول به سارا گفتم حمید اهل این دغل بازیا نیست…پسر خوبیه بیخود شک داری…مرد به این خوبی و خوشتیپی داری…چرا میخوای به حرف اون دعانویس گوش کنی که قبول نمیکرد… تو همین چند دقیقه اینقدر از دستش عصبانی بودم …گفتم…ببین مرضیه… به تلافی اینکارش هم که شده همین امروز میخوام برم با یک زن متاهل سکس کنم… که حداقل دلم خنک بشه…7 ماهه خون به دل من کرده…مرضیه زد زیر خنده… چی میگی حمید…حالت خوبه… حالا گیریم تو دلت خواست از کجا میخوای زن متاهل پیدا کنی که اهل سکس باشه…گفتم نمیدونم چی میگم… دستم رو گذاشتم روی صورتم… شروع کردم به درد دل باهاش…که ببین این هیچی نداشت …بابای معتاد داشت…من جمعش ون کردم… یه لحظه به خودم اومدم دیدم تو بغل مرضیه م و دارم گریه میکنم… اونم شونه هامو میمالید که نگران نباش درست میشه… یه لحظه از این نزدیکی زیاد و گرمای بغلش احساس خوبی بهم دست داد…بغلی که 7 ماه بود نداشتم و محبتی که ندیده بودم رو داشتم با مرضیه که چند دقیقه پیش هیچ احساسی بهش نداشتم تجربه میکردم… انگار یه دفعه یه چلو کباب گذاشته باشند جلو ادم گشنه…منم محکم بغلش کردم و گفتم…مرسی که هستی مرضیه… ممنون که داری دلداریم میدی…تو این شرایط سخت فقط یه دوست خوب میتونه کمک آدم باشه… خیلی وقته اینجوری محبت ندیده بودم…یه لحظه یه چیزی درونم منفجر شد… از بوی خوب بدنش و سفیدی گردنش که نزدیک صورتم بود شهوت م زد بالا… اونم همراهی میکرد و دست ش کرده بود لای موهام…و میگفت درست میشه … غصه نخور عزیزم… یه لحظه سرم رو آوردم جلو فیس تو فیس با مرضیه شدیم… انگار اونم منتظر جرقه بود و یه دفعه لب ها مون چفت شد تو هم… با حرص زیاد لب میگرفتیم و منم زبونش رو میک میزدم…اونم خیلی حرفه ای داشت میبوسید.هر دو به نفس زدن افتاده بودیم… تاپ ش رو درآوردم… و سرم گذاشتم تو چاک سینه ش…بوی خوبی داشت و نرمی سینه ش دلم رو برد. سوتین ش رو باز کردم و همچنان داشتیم لب میگرفتیم… دو تا سینه ش تو مشت گرفته بودم و چنگ میزدم… بس که سفت و سفید بود…اولین بار بود داشتم بدن زیبای مرضیه رو با این جزئیات میدیدم… فوق العاده بود این زن…بدن سفید و اصلا شکم نداشت و سینه 85 ارزوی هر مردی بود…چرا تو این دو سال من خر این جیگر رو نمی دیدم… همهش داشتم تعریف بدن سکسی ش میکردم و این خیلی مرضیه رو حشری میکرد…اونم دستش گذاشته بود رو کیرم…دستم رو از زیر دامن رسوندم… به شرتش که دیگه آب ازش میچکید و با انگشت شروع به مالیدن کس ش کردم… مرضیه داشت جیغ میزد…لباسم رو درآوردم و دامن ش رو درآوردم… اینقدر هر دو مون حشری بودیم…که دیگه وقت نشد شرت ش رو دربیارم…از کنار شرت قرمزش کیرم رو فرستادم تو کسش …چشماش خمار شد و یه آه بلند کشید… همون طور که داشتم میکردم ش نوک صورتی سینه ش تو دهنم بود و گاهی براش دندون میزدم… … جوری که متوجه شدم تا اون لحظه دو بار ارضا شده بود… فوق العاده هر دو مون حشری بودیم… مرضیه کمر منو محکم گرفته بود و فشار میداد که محکم تر بکنمش… منم تو همین حین یاد سارا و اذیت های الکی 7 ماه گذشته ش افتادم… و با هر تلمبه ای که میزدم دلم بیشتر خنک میشد که دارم بهش خیانت میکنم…ولی از بس فکرم درگیر این مسئله بود اصلا آب م نمی آمد…مرضیه دایم قربون صدقه کیرم میرفت که جووون چقدر کلفته …چقدر تو هاتی حمید… بکن…جررررم بده لعنتی…دمرش کردم و کون قلمبه ش رو آورد بالا…از عقب گذاشتم تو کسش… و صدای شلب شلوپ تخم م که میخورد به کسش و آه و ناله مرضیه خودش یه فیلم سوپر شده بود… انگشتم روآروم فرستادم تو سروراخ کونش…و عملا داشت همزمان کس و کونش گاییده میشد…مو های بلند و سیاهش تا چاک کونش اومده بود و عین دم اسب گرفتم و تلمبه میزدم…عاشق این پوزیشن بودم… خودش هم که روانی شده بود… دستم رو کشید و گذاشت رو سینه ش… و گفت سینه مو بمال کسکش… جررم بده… تو 7 ماهه کس نکردی مثلا… باید زخمی م کنی… عاشق این فحش دادنش بودم… مشخص بود هم حرص میخوره که چرا بیشتر و وحشی تر نمیکنم ش …هم داره بهش خوش میگذره… آب م با فشار تو کسش خالی کردم… و آه بلندی کشیدم و خوابیدم روش…خودشم به شدت لرزید و چند ثانیه بیهوش شد…گفتم ببخشید که ریختم توش… گفت فدای سرت …قرص میخورم…چند تا دستمال گذاشتم دم کس ش که آب ها نریزه و بغلش کردم و دوباره لب گرفتیم… و قربون صدقه هم رفتیم… گفتم دیدی زن متاهل اهل سکس چه راحت پیدا شد… کون لق سارا… اینم جواب 7 ماه اذیت کردنش… اونم خندید و گفت… بیچاره علی رو چکارش کنیم حالا… اون که گناهی نکرده…گفتم… کاری نداره…تو هم مخ هر دو شون بزن که بریزن رو هم…به تلافی خیانتی که من کردم…اونم بیاد بده… با هم صاف میشیم…چون دیگه واقعا سارا برام مهم نیست… نمیخوام از این بعد اون شوهر ساده لوح فداکار باشم…
خنده شیطانی کردو باز هم همدیگه رو بوسیدیم… رفتیم با هم حمام… اونجا هم کف مالی کردم بدن خوشگلش رو و از کون گاییدم ش… ولی آبم نیومد… یکماه بعدش که خبردار شدم سارا هم به علی داده…من جریان خودم و مرضیه رو برای سارا تعریف کردم.و حسابی ناراحت شد ولی تقصیر خودش بود. اون هم خیلی بابت رفتارش با من شرمنده شد… و هم چون که خودش به علی داده بود… نمیتونست از دست من هم عصبانی باشه… مرضیه هم که به علی گفته بود که خوشبختانه چون همه از هم دیگه آتو داشتیم هیشکی نمیتونست طاقچه بالا بذاره… دیگه سکس ضربدری مون هر هفته ادامه داره… و اوضاع خوبی داریم…


منتشر شده

در

,

توسط

برچسب‌ها:

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *