بلاخره بعد سالها همه چی دست به دست هم داد تا یکبار دیگه زنو شوهر راهی ی مسافرت توپ بشیم (بعدا توپ شد)دومین بارمون بود که به شهر کوش آداسی میومدیم دفعه قبل تصمیم گرفتیم که یکبار دیگه به این شهر بدون بچه بیاییم.4 سال طول کشید تا تصمیم مون رو به اجرا بزاریم چون دفع قبل تمام وقت در اختیار بچه ها مون بودیم یخورده تو مخمون بود حتی تنها موقعیتی که با همسرم برای سکس داشتیم وقت شام در هتل بود.
ما ی دختر 4 ساله داشتیم و یک پسر 6 ساله.که الان به ترتیب 10 سالو 12 ساله هستندو سفرمون زنو شوهر برای دو سال قبل.
وقتی برای صرف شام میرفتیم بچه ها رو میکاشتیم سر میز غذاخوری با عجله میرفتیم تو اتاقمون سکس میکردیمو میومدیم تو یک هفته ایی که اونجا بودیم سه بار این اتفاق .
برگردیم به خاطرات این دفعه مون .
بعلت نداشتن فرودگاه در شهر کوش آداسی مجبور بودیم به ازمیر بریم البته ما تحت اختیار تور بودیم.
چنتا دختر پسر خوشگل که لیدر بودن ما رو بیرون از فرودگاه به طرف اتوبوس ها هدایت کردندکه شامل دو تا اتوبوس بود .
سرتون رو درد نیارم یک ساعتی فکر کنم تو راه بودیم تا رسیدیم به هتل مجلل سورملی که پاسپورتامونو لیدر ها گرفتند دادند به رزروشن بعد اون هم اسمها رو میخوندند و کلید اتاق همراه با پاسپورتها رو یکی یکی به مسافرا برمیگردوند.
اسم ما رو آخرین نفر خوند ولی با صدای اعتراض ی خانم جوانی که پس اسم ما رو چرا نخوندید فهمیدیم که با اشتباه یکی از کارکنان هتل :اتاق این خانم و آقای جوون رزرو نشده و به ی مسافر ترکیه ایی قبلا تحویل داده شده و اتاق مربوطه را دو روز دیگه در اختیارشون خواهند گذاشت.
ما از فرودگاه ایران تا فرودگاه ازمیر چندین بار با این زنو شوهر برخورد کرده بودیم ولی جز نگاه عکس اعملی انجام نداده بودیم تو اتوبوسم از ازمیر تا کوش اداسی کنار به کنار نشسته بودیم که اولین سلام و علیک هم همونجا انجام دادیم.
با تمام این حرفها منو شوهرم دلمون نمیومد ولشون کنیم قرار شد فعلا ساکها شونو بیارن اتاق ما تا شب بلاخره ی کاری میکنیم .
سر همین موضوع خیلی زود چهارتایی دوست شدیم مخصوصا که سر میز غذاخوری منو دوست جدیدمون الهام دو تا یی کلی سربه سر شوهرامون گذاشتیم بابت اینکه دستور میدادیم اون دوتا برامون غذاهامون رو میاوردند .
سر میز شام بودیم که مدیر هتل با ی لیدر خانم ایرانی از محسن و الهام کلی عذر خواهی و اینکه امشب تو هتل دیگه رزرو شدند تا فردا برمیگردند همین هتل که با اخم هر دوشون مواجه شدیم که من برای اینکه ی کاری کرده باشم این وسط و پشت شوخی های قبل با خنده گفتم منو الهام میریم تو اتاق اقایون میرن بغل دریا تو الاچیق ها میخوابند.که نه حمید ناراحت شد و نه محسن که حمید زیر زبونی هم گفت بلاخره ی کاری میکنیم دیگه .
شب اول رو بدون اینکه منو حمید ناراحت شیم یا کسی دیگه رو ناراحت کنیم رد کردیم .منو الهام رو تخت خوابیدیم و حمید و محسن جلوی پنجره با ی ملافه ی دونفره که زیرشون انداخته بودند.زمین خوابیدن
فردای اونروز با فشاری که آژانس هواپیمایی به هتل وارد کرد و با رضایت هردوشون با کلی تشریفات محسن و الهامو رو بردند ی هتل دیگه که اون هتل نزدیک شهر بود بنام بلو اسکای .
ما تمام تورهای اون شهر رو خریده بودیم که شامل یک روز سفر با کشتی یک روز دیسکو یک روز مرکز خرید یک روز رفتن به شهر ازمیر
که ربطی به تور خودمون نداشت و جداگانه پول داده بودیم .محسن و الهام هم تمام تورهایی که ما خریده بودیم خریداری کرده بودند
که ما هم هماهنگی کرده بودیم همه جا باهم بودیم یواش یواش شوخیهای آنچنانی شروع شده بود و رومون به هم خیلی باز شده بود شبای پنجشنبه شده بود سوژمون و تیر خلاصی هم زمانی بود که با تمام تلاش شوهرم که دوست نداشت با محسن و الهام بریم استخر ولی دیگه دیر بود من با ی دوتیکه »شورت و سوتین آب دهن خیلی ها رو را انداخته بودم که محسن نتونست سکوت کنه جلوی شوهرم رو کرد به من گفت وای ماری تو چقدر خوبی که شوهرم حالت خنده گفت اوهویی شوهری گفتن مردی گفتن با اشاره به خودش محسن برای اینکه جو رو عوض کنه حمید که بغل آب بود رو هول داد تو آب محسن دیگه نگاه هاش به من تغییر کرده بود و اصلا هم مواظب نگاه هاش نبود که کسی بفهمه یا ببینه و حمید هم متوجه شده یود که در عین ناباوریه یهو از آب در اومد نشست بغل استخر منم بغل استخر پاهام بیرون بود الهام رو تخت بغل استخر دراز کشیده بود محسن هم با ی سینی که شامل 4 همبرگر با نوشابه و سیب زمینی از دور داشت میومد که حمید بهم گفت ماری محسن ناکس بدجور بهت نگاه میکنه درجا گفتم حالت شوخ و جدی به خوشگلا همه نگاه میکنند اونم بدجور نگاه میکنند چیزی که انتظار نداشتم شنیدم بهم گفت اخه به تو نگاه میکنه کیرم راست میشه.
من دقیقا متوجه حرفش نشدم و جدی نگرفتم تا زمانی که رون الهام داخل اب گرفت با داد وفریاد حمید پرید تو آب البته تو عمق کم بود وقتی فهمیدم مشکلی نیست حواسم پرت به دختر پسر بلغاری شد که بغل استخر داشتن دندونه همو میکشیدن (کنایه به لب گرفتن )تا رومو کردم اینور دیدم حمید تو آب هنوز داره با رونهای الهام ور میره که گرفتگی عضله پاشو باز کنه الهامم تو سکوت که تا که منو دید حمید زود گفت ماری بیا کمک کن الهام ازآب در بیاد که با ی نگاه تند به جفتشون جواب دادم الهام خودش در میاد .
حمید شوهرم یک مرد 180 سانت 40 ساله با اندام ورزیده و ورزشی. خودم 36 ساله با سینه های 75 قد 170باسن بزرگ رونهای گوشت آلودوزن 75 موهای قهوه ای و کوتاه .محسن تقریبا 30 ساله قد تقریبا 170 بدن تو پری داشت و پر از مو تو سینه هاش و
بدنش و الهام ی زن تقریباقد 160 سینه های پروتز اونم تقریبا باسن یزرگی داشت و بدن سفید برفی.واختلاف سنیش با محسن 10 سال بود ولی پخته تر از 20 ساله ها برخورد میکرد تو عالم مستی محسن والهام ما رو بردن تو اتاقشون و دوباره مشروب خوری رو شروع کردیم که منو الهام دیگه کم اوردیم دوتا مردا خیلی مست بودن دیگه نمیشد بریم هتل خودمون منو الهام رو تخت بودیم که دیدیم هردوشون اومدند طرف ما با صدای بچه ها پاشید که نوبت ماست رو تخت بخوابیم وبصورت حمله پریدن رو تخت ماهم که از خدا خواسته با جیغ فریاد لحافو کشیدیم رومون هر کدوم از طرف زن خودش اومد رو تخت حالا منو الهام به طرف هم به پهلوییم محسن و حمید از پشت بغلمون کردن .الهام با شوخی اومد روی من منو طاق باز کرد رو به شوهرش گفت خوب چیزیه ها این ماری من دو تا دستام از دو طرف با یک وجب فاصله موازی بدنم بودند که یهو دیدم محسن دستمو گرفت گذاشت رو کیرش بدونه اینکه کسی متوجه شه من ی لحظه ناخوداگاه پریدم حتی شوهرم فکر کرد الهام دردم اورده ولی عجیب بود بعدش بدونه اینکه به عواقبش فکر کنم تا اون لحظه که به انگشتام هیچ حرکتی نداده بودم کیرشو محکم گرفتم ولی مثل برگای درخت بید میلرزیدم
یهو دیدم الهام روی من هالی به هالی داره میشه دست شوهرمو که به پهلو به طرف من دراز کشیده بود با دستام دنبال کردم دیدم رو باسن الهامه وای چه اتفاقی داره به ما میوفته الهام با زور تاب منو کشید بالا حالت نشسته بودبا صدای شهوت آلود به حمید گفت میخوام سوتین ماری رو در بیارم به محسن نشون بدم خدایا چی داشتم میشنیدم چرا هیچ اراده ایی نداشتم چرا حمید هیچ نمیگه
تا بخوام صدای حمید و بشنوم سوتین منو زد بالا که خیلیم دردم اومد به شوهرش گفت بخورشون دوست دارم بخوری و دوباره با صدای شهوت آلود رو به شوهرم کرد و گفت عزیزم تو هم بی نصیب نباید بمونی منم با صدای گرفته و یخورده لوس طوری به حمید گفتم حمیییییییید چی میگه این ؟یهو دیدم که لبای الهام تو لبای شوهرم بود و چه ملچه مولوچی را انداختن با ناراحتی اومد بگم نکنید این کارو که محسن سینه های خوشگلمو یکیشو میخورد اونیکی هم دستاشو آروم گذاشته بود رو اونیکی سینم تو خوابم فکرشو نمیکردم زنو شوهر تا اینجا کارمون بکشه .
محسن اومد بالا شروع کرد به لب گرفتن ازم که تو همون عین شلوارشو کشید پایین در عین ناباوری کیرشو تو کوسم حس کردم .الهام تو اون لحظه رو تخت رو زانو نشسته بود داشت تیشرت شوهرمو در میاورد بلافاصله نگاه حمید وقتی تیشرتش در اومد به من نگاه شو قفل کرد و گفت جوووووون تو چقدر امروز کردنی شدی الهام اومد دستشو گرفت رفتن رو کاناپه منم دیگه آزاد باش خودمو حس کردم از ته دل و جون همه جای هیکلمو گذاشتمتو اختیار محسن
و اما شب آخر که هر چهارتامون تو هتل بلو اسکای مست کرده بودیم
بعد اون مسافرت ، مدتی منو حمید انگارتو کما بودیم و مکافات بعد جنایت اومده بودبه سراغمون ویا بهتر بگم عذاب وجدان شدیدی داشتیم،ولی بخاطر عشقی که به زندگیمون داشتیم از هم نپاشیدیم، هر کدوم به تنهایی در حال آبدیت کردن خودمون بودیم .
با تمام اینکه با محسن و الهام با روی خوش از هم دیگه جدا شده بودیم،ولی نه تماسشونو جواب میدادیم نه پیامشونو تقریبا تا دوماه محسنو الهام هفته ایی سه چهار باری زنگ میزدند از پیامهاشونم که نگم براتون،یکی از پیامهایی که محسن به خط من داد این بود:
میدونم پشیمون هستید از سکس ضربدری مخصوصا حمید،ولی چاره داره این وضعیت شما که از این کابوس دربیایید و چاره اش دست منو الهام .خواهش میکنم جواب بدین.
با حمید درمیون گذاشتم پیام محسن رو ،حمید بدون معطلی بهم گفت بهش پیام بده بزودی همدیگرو میبینیم.
دو سه روزبعد اون پیام که روز پنج شنبه بودبچه هامون رو گذاشتیم خونه مادرم بعد یکی دوتا کاری که حمید داشت رفتیم خونمون وبعد ازچند ماه از قبل برنامه ریختیم برای سکسمون ،ولی قبل از این هم سکس داشتیم ولی سکس های یواشکی و سریع و به قولی سکس های بزن در رویی .
تو این مدت حتی یکبار هم منو حمید درباه اتفاقهایی که در ترکیه برامون افتاد حرف نزدیم ،وتو این مدت قربون صدقه رفتن هر دو مون به همدیگه بیشتر شده بود ،بلاخره حمید بعد سکسی که بدون بچه هامون تو خونه ی خودمون داشتیم سکوتش درباره اتفاق ترکیه رو شکست و ازم پرسید ببینم به محسن پیام منو رسوندی ؟ گفتم نه عزیزم مگه قراره ببینیمشون که جوابشو بدم ؟ حمید پیامهای الهام و محسن رو نشونم داد که درباره زندگیمون هشدار داده بودند که اگه با این منوال زندگی کنیم بزودی زندگیمون به انتهاخواهد رسید همانطور که برای خیلی از زوجها بعد سکس ضربدری به انتها رسیده،
گفتم حمید دوست دارم حقیقت دلتو بهم بگی دنبال چی هستی ؟
حمید:دنبال درست کردن افکارم هستم
من:با دیدن محسن و الهام افکارت رو ترمیم میکنی ؟
حمید: نمیدونم چه اتفاقی میافته ولی میدونم با اونا وارد این ماجرا افتادیم ، اگه قرار از این فشار که تو سرمون هست رها شیم فقط با خود محسن و الهام ازش رها میشیم و اگه رها نشدیم تکرارش میکنیم که برامون عادی شه شاید خومون رو رها کنیم ازین فشار روحی.
(چه قرارهایی اونشب منو حمید گذاشتیم از نظر دیدن محسن و الهام ،و چه جوری بعد مدتی جواب ندادنه زنگهای محسن و الهام باها شون حرف زدیم بماند از اولین قرارمون با محسن و الهام داستانم روادامه میدم.
تو کشمکش های گذاشتن قرار که هر دفعه توسط حمید کنسل میشد ، حمید شوهرم با یکی از همکاراش در شمال که سالها با هم کار و تجارت میکردند اختلاف حساب پیدا کرده بود که میخواست تنها یک روز بره و برگرده ،و بعد اون با محسن و الهام قرار بزاریم که با پیشنهاد من که شوهرم استقبال کردقرار شد با محسن والهام در شمال قراربزاریم.
در اون شهر شمالی و ساحلی سر قرامون دوساعت زودتر رسیدیم ،من استرس داشتم که توام با شهوت بودولی حمید آروم بود
(تو اون شهر پدر حمید باغچه ویلایی داشت که کلیدش دست یک آقایی حدودا ۶۰ ساله که قابل اعتماد پدر شوهرم بود وگه گاهی اجاره هم به مسافران میداد و اگه از خانواده کسی میخواست بره اول با آقا کاظم هماهنگ میکرد که همان مرد معتمد پدر شوهرم بود،
محسن و الهام بعد دوساعتی که برای خلاصی گذاشته بودیم هنوزنیومده بودند،و تلفن هاشونم در دسترس نبود، در نتیجه حمید با همکارش که اسمش رو صدا میزد حاج علی حدود ساعت ۱۲ ظهر قرار گذاشتن ک اومد دنبال حمیدوبعد از خوش وبش کردن بامن حمید رو برداشتو رفت و من داخل ماشین نشستم منتظر الهام و شوهرش،حدودساعت سه بعداز ظهر بلاخره مسافران ما رسیدن ، محسن جلوی ماشین ما پارک کردهردوشون پیاده شدند که من هم پیاده شدم با دیدن محسن چنان شهوتی بهم دست داد که تو این مدت هیچ وقت تجربه نکرده بودم اول الهام به من رسیدرو بوسی کرد بعدشم محسن اومد جلو من فقط دست دراز کردم که دستمو کشید جلو به طرف خودش و رو بوسی کرد باهام .تشریفات اولیه ی احوال پرسی انجام شد من به حمید زنگ زدم که اطلاع بدم اومدن بچه هارو که حمید بهم گفت: بشین پشت فرمون برو ویلا منم میام،و حرفی که اصلا انتظارشو نداشتم بهم زد گفت:عزیزم شلوغ نکنی ها تا من بیام،که منم با کلمه ی:واااا! این چه حرفیه جوابشو دادم وگوشیو قطع کردم.جریان رو در حالی که به محسن و الهام داشتم میگفتم محسن پرید تو حرفم و گفت ما مهمون داریم، درب عقب ماشینشون باز شد و پسری جوون از ماشین پیاده شد حدود ۲۳ ۲۴ ساله که معرفی کردپسر خاله الهامه،واییی چقدر جذاب بود چشم و ابرویی مشکی وموهای به رنگ پر کلاغی و صاف که از وسط فرق باز شده بود با من دست داد و با گفتن تعریف شما رو خیلی شنیده ام دست شو یکمی دیر ول کرد
و به چشام خیره شدکه الهام با خنده گفت:یحیی نخوریش زن مردم رو برو پشت فرمون بشین ماریا با میاد که گفتم نه نه من بهتر با ماشین خودمون بیام و نیازی نیست یحیی جان به زحمت بیافته که دیدم یحیی پشت فرمون نشسته و خیلی عادی انگارسالهاست منو میشناسه با ادا و کج کردن سر و صورتش گفت بیا بشین خودتو لوس نکن دیگههههه!
الاهم گفت یحیی بیافت جلو ما ویلاتون رو نمیشناسیم یحیی که حرف الهام تموم نشده حرکت کردش با عکس العمل شدید من طرف شد و وایستاد پیاده شدم تا الهام اینا رسیدن گفتم قرار بود بریم ویلای ما الهام گفت برو بشین با حمید اوکی هستیم آدرسو داره خیالت راحت .
رفتم تو ماشین زنگ زدم به حمید اول برنداشت بعد ۵ دقیقه خودش زنگ زد سلام نکرده گفت رسیدید گفتم کجا ؟گفت:ویلای پسر خاله ی الهام گفتم پس تو جریانی گفت اره برو آدرسو دارم میام خیلی زود.
نیم ساعتی طول کشید تا به ویلای پدر یحیی برسیم که تو این مدت یحیی با حرفایی که میزد انقدر خندون منو که از خنده به قولی روده بر شده بودم و چشام از خنده اشکش در اومده بود.یحیی تو راه چندین بار دستشو گذاشت تو رون پام هر دفعه تا میخواستم عکس العمل نشون بدم دستشو بر میداشت
همین کافی بود برای شهوتی شدن من .
جلوی ویلایی یحیی وایستاد ساعت تقریبا ۵ بعد از ظهر بود وارد ویلایی شدیم طرف جنگل که سر و ته نداشت و از بیرون بیستا ماشین هم تو حیاط باشه دیده نمیشد،البته سرایدار هم داشتن که با زنشو بچه اش اونجا زندگی میکرد ،و اصلا سرایدار درب ویلا رو باز کرد یحیی بعدازپارک کردن ماشین بهم گفت بیا ی چیزی نشونت بدم که خوشت میاداز ماشین پیاده شدیم دسته کلید ویلا رو بطرف محسن پرت کرد گفت برید تو الان ما میاییم بلافاصله دست منو گرفت به طرف پشت ساختمون حرکت کردیم پشت ساختمون ی سوییت بودخیلی زیبا و مدرن بود والبته خیلی نقلی یحیی کلید انداخت وارد سوییت شد من ایستاده بودم گفتم تو نمیام گفت بیا نترس پشیمون نمیشی
من بی اراده وارد سوییت شدم وارد که شدم یحیی در سوییت و بست جلوی درگاه دوباره دستمو گرفت کشید به طرف جلو تا بخودم بیام وایستاد جلوم زل زد به چشام واقعا اصلا نفهمیدم که لباشو زبونش چه جوری به کار افتادن داخل دهنم و لبای من اصلا یک ثانیه هم مقاومت نکردم مانتو رو خودم درحال لب دادن از تنم در اوردم انداختم زمین با دستش تاب نازک کاموایی منو از کمرم داد بالا ویهو به طرف خودش ی فشار اورد هنوز سرپابودیم که یهو شلوار اسلش خودشو کشید یخورده پایین واییی من چی میبینم ی کیر کلفت بیست و دو سانتی که نفهمیدم کی گرفته بودم تو دستم یحیی که هنوز از لب گرفتن سیر نشده بود لبامو کشیدم از وسط لب های یحیی رو زانوهام نشستم شروع کردم به خوردن کیرش دوباره از زیر بغلهای من گرفت بلندم کرد دوباره لبامو گرفت و شروع کرد به خوردن
لبام که منم معطل نکردم شلوارمو در اوردم که بخاطر تنگی شلوارم بر عکس از طرف پشت شلوار که یحیی مجبورشد لبامو ول کنه و شلوارمو در بیاره حالا روتخت دراز کشیده بودم و یخورده زانوهامو بطرف شکمم چسبوندم که کوسمو از دیدش پنهون کنم که خودش با دستاش زانوهام رو از هم بازکرد افتاد روم بقدری از من دوباره لب گرفت که به شعاع دو سانت دور لبام سرخ شده بود با سر کیرش چندین بار به کوسم ضربه زد و با کلمه جون گفتن سر کیرشو کرد تو کوسم وایی لذت در کنار درد بود ولی بدردش توجه نمیکردم چون جوانی خوش اندام وفوق با نمک با اون کیر بزرگش روم بود که درست بیست دقیقه تو کوسم تلمبه زد و واقعا میخواستم حین سکس بکنمش تو وجودم یحیی رو من با داد بلند که اون لحظه خودم لباشو گرفتم تو لبام زیباترین و لذت بخش ترین سکس و ارگاسمو تجره کردم یحیی هم بلافاصله بعد من به ارگاسم رسید که آب منی یحیی تا موهای من رسید و از سرم تاصورتمو سینه هام و شکمم پر از آب یحیی شد .اصلا دوست نداشتم از روم بلندشه .
یحیی و من دو بار سکس کردیم و دفعه دوم لباسامونو پوشیده بودیم که درست جلوی در
از هم لب گرفتیم و دوباره تکرار شد سکسمون.
هر و دوبار به ارگاسم رسیدیم . دفعه دوم لبامونو از هم جدا نکردیم و لباسامونو هم در نیاوردیم ،شلوارمون رو تا زانو کشیده بودیم پایین و و لبامون از هم جدا نشدش و ارضا شدیم و یحیی اینبار کل آب شو ریخت تو کوسم وایییییی چقدر لحظه های لذت بخشی رو داشتم سپری میکردم .
چند ماه قبل که برای اولین بار دست مردی جز شوهرم لمسم کرده بود در اون سکس ضربدری در ترکیه ،لذتش توام با استرس بود چون منو شوهرم هردومون دفعه اولمون بود و استرس زیادی از کیفیت سکس کم کرده بود ولی این دفعه لذت خیانت همراه با حسی بود که دفعه قبل وجود نداشت یعنی دفعه اول من هیچ حس جدیدی پیدا نکرده بودم حتی با اینکه با محسن سکس کردم از فرداش اصلا هیچ حسی پیدا نکردم بهش ولی این دفعه سکس همراه با حسی بود که لذت تو بغل بودن با ی مرد غریبه هزار برابر شده بود و این حس رو یحیی تو دلم بوجود آورد بعد از سکسم با یحیی اینو مطمئن شدم که یحیی حالا حالاها تو زندگیم خواهد بود.
هردو از اون کلبه ایی که پشت ساختمان اصلی بود زدیم بیرون تو حیاط وایستادم
به یحیی گفتم تو برو داخل من میام خجالت میکشیدم از محسن و الهام چون حتما جفتشون فهمیده بودن منو یحیی کجا بودیم و چه کاری کردیم،اتیش شهوت خاموش شده بود و دلتنگی وحشتناکی اومده بود سراغم مخصوصا که بچه هام دلتنگی داشتم میکردم و با خودم میگفتم خدایامن اینجا چیکار میکنم بدون خانواده تنها بین غریبه ها.
اینو میدونستم دیگه نمیتونیم جمع کنیم این بازی که شروع کرده بودیم مخصوصا با سکسی که با یحیی داشتم انگار ی دریچه جدیدی از زندگی برام باز شده بود .
رفتم داخل پیش بچه ها یحیی رفته بود گویا تو اتاق خودش الهام از حموم در اومده بود که از لای در ی دستی بهش تکون دادم که با لبخندی زیرکانه بهم گفت حال کردیییی و خنده ایی بهش پس دادم و با ابرو و سرم حالیش کردم که خیلی .!
رفتم ساک خودمو از تو ماشین برداشتم و پرسیدم الهام که کدوم اتاق باید برم با اشاره دستش بطرف بالا رو نشون داد ویلا چهار خوابه و دوبلکس بود دوتا اتاق خوابش
بالابود که رفتم ساکو رو تخت گذاشتم کمد دیواری هم داشت که لباساو همراه با لباتی زیر جابه جا کردم حولمو برداشتم رفتم حموم که تو طبقه خودمون بود بین دوتا اتاق خوابها .
زیر دوش بودم که صدای سرو صدا اومد متوجه شدم شوهرم اومدش تقریبا یک ربعی منتظر شدم که الان میادبالا الان میاد که دیدم نیومد رفتم برای اب کشیدنم که زودتر برم بیرون زیر دوش چشام بسته بود که از پشت یکی بغلم کرد که ذهنم فقط به شوهرم رفت ولی خیلی زود وقتی گفت جوننن چقدر دلم میخواستت که متوجه شدم محسن هستش گفتم سیاوش کو ؟که با شهوت زیاد بهم گفت مست مست رفت بغل الهام جونم درجا لختش کرد زنمو انداخت روتخت ،منم از فرصت استفاده کردم اومد پیش تو .
نمیدونم چه حسی بود ولی هرچی بود برام غریب بود اون حس و بدونه اینکه چیزی بپرسم از محسن یا عکس العملی داشته باشم ،تنمو سپردم بهش انگار اونم فهمیده بود که از من اصلا انتظار سکس نداشته باشه وکاروخودشوداشت میکرد و یهو دیدم منو داره به پشت میخوابونه رو سکوی حمو م و با نوعی شهوت زیاد کیرشو داشت میکرد تو کونم که تو زندگی نذاشته بودم شوهرم بکنه توش حتی با التماسهای زیاد و بدونه اینکه ممانعت کنم بازور و با آب دهنش کیرشو لیز کرد و با یکمی مراعات کیرشو کرد تو کونم که خیلی درد داشت و جیغ بلندی کشیدم کل کیر ۱۸ سانتیشو کرد تو کونم فقط تواون شالاپو شولوپی که راه انداخته بود بهش گفتم توش نریز که بعد دوسه دقیقه کیرشو کشید بیرون برگردون منو که اتوماتیک وار نشستم کل آبشو ریخت تو صورتمو سینه هام کیرشو گرفتم از تهش تا کلاهکش با فشار میکشیدموجلو تا همه آبی که داره تخلیه شه .
ببخشید اگه دوباره طولانی شد و در ضمن اگه کلمات رو کنار هم نمیتونم به جمله های بهتری تبدیل کنم عذر خواهی میکنم.
اگه وقتی بود و حوصله ایی بود ادامه خواهم داد.
محسن حسابی چلوند تو حموم منو و کون منو جر داد، منو تو حموم دمر خوابوند وقتی دید رو سکوی حموم نمیشه راحت کرد کف حموم خوابوند من هیچ ممعانتی نمیکردم بی صدا فقط اجازه داده بودم محسن هر جور که دوست داره بکنه منو ولی حس خوبی نداشتم و زیاد آمادگیه این سکس رو نداشتم و ی جورایی ی حس نیمه انتقام هم به شوهرم پیدا کردم وقتی فهمیدم از در نیومده تو پریده رو الهام !منم تو حموم وا دادم خودمو ، و اجازه دادم محسن نفر اول باشه که از پشت میگائه منو که شوهرم حسرت شو داشت و بارها و باها سر این جریان وسط سکس دعوامون شده ولی تا آخر نذاشتم از پشت سکس کنه باهام.
من واقعا یخورده جر خورده بودم و یخورده دیواره های سوراخ کونم جر خورده بود و هم درد داشتم هم میسوخت کونم به هر شکلی بود رفتم تو اتاق که لباسامو بپوشم. درست نمیتونستم راه برم ، و گشاد گشاد مجبور بودم راه برم ،
سیاوش یا همون حمید که شوهرم هستش اومد تو اتاق(من اسم شوهرمو بعد ازین سیاوش یاد میکنم).وایییی چقدر مست بود مستقیم اومد تو بغلم ،منم با ی پیرهن کوتاه آستین حلقه ایی رو تخت دراز کشیده بودم دراز نکشیده دست شو گذاشت روی رون هام با کلمه چطوری عشقم لباشو رو لبام گذاشت لبامو کشیدم گفتم میذاشتی فردا میومدی پیشم ! خیلی تشنه ی الهام جونت بودی ؟فکر نکردی شاید من آمادگی نداشته باشم که شوهر الهام بیاد منو بکنه.تو که میدونستی رو الهام بپری محسن اومده طرف من .
سیاوش :تو که بدت نمیاد
جوابی نداشتم برای گفتن فقط تو حموم چه جوری محسن تا آخر کیرش کررد تو کونم رو بهش توضیح دادم که یهو مثل وحشیها پرید روم پیرهنمو پاره کرد بازور لب ازم گرفت ر فت تو گردنمو سینه هام خیلی با ولع این کاررمیکرد ،منم برای اولین بار ممعانت میکردم که بقدری بزور متوسل شد که بهم ی سیلی زد چشام سیاهی رفت ،تقریبا نیمه بیهوش بودم که منو وحشیانه کرد و تمام آبشو هم با گفتن جان جااااان جاااانننن تو کوسم خالی کرد، و خیلی بسختی یادم موند وقتی ابشو خالی کرد روم افتاد چن ثانیه ،بعدش خودشو لیز داد از روی من به پهلو دراز کشید .
من از گرسنگی، از خواب اون سیلی که خوردم ،بیدار شدم چرا همه جا سکوته مویایلمو برداشتم ساعت رو ببینم ساعت سه و نیم نیمه شب بود .به طرف پایین رفتم البته پیرهن پاره رو قبلا تو اتاق عوض کرده بودم و ی دامن بلند و نازک با ی تاپ بندی بدون سوتین تنم کرده بودم هنوز باسنم داشت میسوخت یخورده البته وازلین هم زده بودم به هر حال ،اومدم پایین مستقیم رفتم آشپزخونه (آشپزخانه اوپن نبود )وارد که شدم دیدم یحیی با الهام و ی مرد خوشتیپ تقریبا ۵۵ ساله و ی پسر ۱۹ ۲۰ ساله نشستند رو میز نهار خوری دارن صحبت میکنن که با وارد شدن من انگار دنیا رو به یحیی دادن،سریع بلند شد جاشو به من دادو منو از کمرم گرفت و بطرف صندلی برد وتا نشستنم مشایعت میکرد که خندم گرفت یخورده خسرو پدر یحیی بود که بعد نشستن من دست داد با من و با جمله ی خیلی خوش اومدین ماریا خانم …
خسرو دیگه منو ول نکرد و با بهونه ایی هم اومد پیشم از یخچال ی شیرینی تر تازه تو بشقاب گذاشتن جلوم بدون رو دروایسی دوتاشو همون اول خوردم از یحیی تقاضای ی لیوان اب کردم برگشتم به خسرو گفام پسر زبلی داری که جواب داد ببین باباش چیه دیگه ؟بلند شدم خسرو گفت کجا ؟گفتم الان میام نمیدونستم چیکار کنم رفتم دستشویی برگشتم تو آشپزخونه دیدم یحیی تنهاست گفتم بقیه کوشن ؟که گفت ولش کن بقیه رو بابام میخواد تا صبح بغلش باشی گفتم تو چی گفت برای من همیشه وقت هست برو ی شب بغل بابام بخواب گفتم نمیفهمم چی داری میگی تو نکنه اشتباه گرفتی منو اومد جلو با جدیت یکبار دیگه گفت تو رو اون کسی که میپرستی نه نیا من جبران میکنم برو یک شب با بابام بخواب پشیمون نمیشی ،گفتم کجاست منو ی بوس کرد گفت سیاوش بعید میدونم بیدار شه محسن و الهام هم خوابن از مستی منو داداشم تو کلبه هستیم خودتیو بابام بعدش منو برد تو اتاقی ازم خواهش کرد پیرهن خوابی که دستش بود بپوشم در اتاق خسرو رو زدم با صدای مردونش گفت بفرمایید لطفا با خجالت وارد شدم تو اتاق تخت روبروی در اتاق بود با اون پیرهن خوابی که تنم بود خودمم حسابی تحریک کرده بود مخصوصا که یحیی وقتی داشتم میپوشیدم چنتا ازم عکس انداخت که من یخورده تحریک شدم وقتی وارد اتاق شدم خسرو از جاش پرید اومد طرفم بغلم کرد ی دستش زیر گزدن دست دیگه اش زیر رون هام بلندم کرد انداخت رو تخت…
ببخشید اگه بلند بود داستانم
نوشته: ماری
دیدگاهتان را بنویسید