داستان سکس گروهی با ندا زن اکبر

داستان سکس گروهی با ندا زن اکبر

 

من و دوستم حامد با هم یه شرکت زده بودیم یه پسره ای برامون کار میکرد اسمش اکبر… یه 6 ماه بود ازدواج کرده بود… که از شرکت یه سری لوازم رو دزدیده بود… ازش شکایت کردیم و انداختیمش زندان… از اون روز… زنش هر روز… دم شرکت بود… که اکبر رو ببخشید… به جوانی اش رحم کنید… نذارید توی زندان بمونه… ما فقط 6 ماهه ازدواج کردیم… گفتم برو طلاق بگیر اون باید حالا حالاها توی زندان باشه… گفت واقعا دوستش داره و… یه روز 5 شنبه بود ساعت 4 بود و کارمون تمام شد و با حامد سوار ماشین شدیم چون قرار بود بریم شمال ویلای عموم و عرق خوری و… دیدم زن اکبر هم دم در شرکته… گفتم خانم حرف ما همونه… دوباره همون حرفها رو تکرار کرد… حامد گفت حالا بیاید تا یه جا برسونیمتون… اینجا ماشین بد گیر میاد گفت نه خودم میرم و… که با اصرار حامد سوار شد… توی راه دوباره همون حرفها رو تکرار کرد… منم عصبی شدم بهش گفتم اسم شما چیه؟ گفت ندا… ندا مرادی… گفتم ندا خانم الان5 شنبه است ما دو تا هم داریم میریم ویلامون توی شمال… اگر واقعا دوستش داری امشب رو با ما میای یا همین جا پیادت کنم؟… اولش شوکه شد حرفی نزد… گفتم پیادت کنم؟ چیزی نگفت… منم گفتم اگر امشب با ما باشی… شنبه میرم رضایت میدم… جوری می چینم که همین دو سه روزه آزاد بشه… بعدش دستش رو بگیر و برید جایی که هیچ وقت نبینمتون… گفت بذار یه زنگ بزنم و بریم… به یکی زنگ زد گفت یکی از دوستام گفته می تونه کاری کنه اکبر آزاد بشه… امشب و فردا مینمونم خونشون تا با هم بریم شنبه برای رضایت… بعد خداحافظی کرد… توی ماشین فقط سکوت بود منم نفهمیدم چطور مسیر شرکت تا ویلا رو اومدم… ویلا که رسیدیم حامد رفت حمام… من و ندا رفتیم توی اتاق… انداختمش روی تخت دیدم داره گریه میکنه گفتم بخوای گریه زاری راه بندازی رضایت بی رضایت… خودت انتخاب کردی بیای… الانم هر چه بیشتر به ما حال بدی… شنبه رضایت توی مشتته… آروم ازش لب گرفتم… و دکمه های مانتوشو باز کردم زیرش یه تاپ پوشیده بود اونم در اوردم رسیدم به سوتین خوش رنگ آبیش… اونم باز کردم و شروع کردم خوردن سینه هاش و نوک سینه هاشو گاز میگرفتم یواش یواش دستم رو بردم توی شلوارش و از روی شورتش با کوسش بازی میکردم… آه و ناله اش که در اومد… شلوار و شورتش رو کشیدم پایین… دیدم چه کوس کوچولو ناب و قشنگی… بی اختیار بوسیدمش… که سرمو به کوسش فشار داد دیدم خیلی تمیزه… شروع کردم خوردنش… حسابی صداش خونه رو برداشته بود… که حامد اومد گفت چیکار می کنید؟ صداتون تا توی حموم هم میاد… اروم تر… حامد هم اومد… کیرشو کرد توی دهنش تا صداش کمتر بشه… منم آروم خوابیدم کنارش و پاشو دادم بالا و کردم توی کوسش… یه جیغ زد اما چون کیر حامد توی دهنش بود صداش خیلی بلند نبود… منم اولش آروم میکردم دیدم داره ابم میاد تندش کردم اون جیغ میزد حامد هم کیرش توی دهنش بود… فکر کنم کیر حامد رو گاز گرفت حامد زد توی گوشش… داشت گریه میکرد… منم مثله وحشیا توی کوسش تلمبه میزدم… و کیر حامد هم توی دهنش بود… من آبم اومد و بلند شدم… و حامد کیرشو از توی دهنش دراورد و روی کمر خوابوندش و پاشو باز کرد و کیرشو کرد توی کوسش و شروع کرد تند تند تلمبه زدن و یه تیکه از پتو رو برداشت و گذاشت توی دهن ندا و گفت جنده کیر منو گاز میگیری… جرت میدم… ندا با اینکه پتو توی دهنش بود اما صدای جیغ هاش واقعا بلند بود… حامد مثله وحشیا تلمبه میزد و ندا جیغ میزد تا حامد آبش اومد… و از روی ندا بلند شد… میگفت جنده کیر منو گاز میگیری… ندا پتو رو از توی دهنش در اورد همینطور که داشت گریه میکرد گفت ببخشید غلط کردم حواسم نبود… تا شب چند بار ندا رو دو تایی از کوس کردیم واقعا تنگ بود و لذت بخش… حامد رفت خوابید… اما من و ندا تا نصف شب هم عشق و حال کردیم و هم کلی حرف زدیم… انقدر از من خوشش اومده بود…گفتم من تا حالا با یه زن حمام نرفتم گفت بیا تا با هم بریم… اما آروم بریم حامد نفهمه من ازش میترسم… با هم رفتیم حمام… دو تایی لخت شدیم رفتیم زیر دوش… سفت بغلش کردم… اونم سفت بغلم کرده بود و کیرمم که شق شده بود لای پاش بود و میمالیدمش به کوسش خیلی حال میداد… می بوسیدمش… در گوشم گفت خوش به حال زنت… خیلی احساسی هستی… واقعا لذتی رو باهات تجربه کردم که با هیچ کس تجربه نکردم… گفتم به اکبر بخاطر تو حسودیم میشه… گفت چرا؟ الان که ماله توام… لذتهاتو ببر… زیر دوش سینه هاشو گاز میگرفتم… می بوسیدم… گفت دوست دارم از پشت کیرتو بذاری لای کونم و سفت بهم بچسبی… منم همین کارو کردم و با دستام سینه هاشو آروم فشار میدادم و گردنشو میبوسیدم… از حموم اومدیم بیرون… همدیگه رو خشک کردیم و رفتم صبحانه رو اماده کنم دیدم صدای ندا میاد… میگه نه تو رو خدا… رفتم دیدم حامد با کیر شق از پشت گرفتتش میخواد از کون بکنتش… ندا میگفت به خدا تا حالا کون ندادم به اکبر… دو تایی گشادش میکنید میفهمه… هر چقدر بخواید بهتون کوس میدم اما تو رو خدا کون نه… میفهمه… دیدم راست میگه… اکبر نباید بفهمه… از حامد جداش کردم… حامد قهر کرد و رفت و گفت شما دو تا بمونید با هم… گفتم حیووون بازی در نیار راست میگه شوهرش نباید بفهمه… گفت پس باید انقدر بهم کوس بده تا سیر بشم… گفتم بیا صبحانه بخور… کوسش ماله تو… صبحانه خوردیم… حامد گفت ندا بیا توی اتاق… ندا گفت نمیام من ازت میترسم تو بیا اینجا… حامد هم اومد کیرشو در آورد و به ندا گفت بخور… ندا شروع کرد خوردن… حامد میکرد تا ته توی دهنش… ندا هوق میزد… حامد کیرشو دراورد و ندا کیرشو گرفت و بوسید… چند تا بوس پشت سر هم… گفت حامد جان ببخشید گازش گرفتم… حامد هم یه لب از ندا گرفت و بلندش کرد و گفت بریم روی مبل که نمی ترسی؟ گفت نه… 3 تایی خندیدیم حامد ندا رو روی دسته مبل خوابوند و شروع کرد توی کوسش تلمبه زدن… ندا میگفت حامد جانم آرومتر… قربون کیرت برم آرومتر من که بوسیدمش… حامد هم اروم توی کوسش تلمبه میزد… منم رفتم کیرمو در اوردم و گذاشتم توی دهن ندا… تصویر قشنگی بود حامد داشت توی کوس ندا تلمبه میزد… ندا لذت میبرد و با همه لذت کیر منو مک میزد… هر دو اوضا شدیم حامد توی کوس ندا ابشو ریخت… منم توی دهنش…
البته از بس سکس کرده بودیم آبم در حد یه قطره اب میومد اما تا می دیدم اون دو نفر سکس میکنن منم دلم میخواست… حامد گفت منم دوست دارم با ندا برم حموم… ندا گفت نمیشه 3 تایی بریم؟ 3 تایی رفتیم توی حموم… حامد گفت بیا زیر دوش دوتایی براش بخوریم… یه لیس من میزدم به کوس ندا یه لیس حامد ندا پاش شل شد… خوابوندیمش کف حموم و شروع کردیم کوسشو خوردن… ندا هم تا لیس نمی زدیم میگفت بخورینش… حامد برام بخورش… زبونت خیلی محکمه… زبونت رو بکن توش…
واقعا دیگه هیچ کدوم توانی برای سکس نداشتیم… با حامد ندا رو بلند کردیم و آوردیم روی مبل… خشکش کردیم… خودمونم خشک کردیم و یه پتو پهن کردیم کف حال و 3 تایی لخت ندا وسط و ما دو طرفش خوابیدیم… شنبه رفتیم رضایت بدیم… گفتن دیشب اکبر توی زندان با یکی دعواش میشه و هولش میده و یارو میمیره… خانوادشم قصاص میخوان… به ندا گفتم نگرانش نباش براش رضایت می گیریم… اما الان آزاد نمیشه… گفت پول دیه ندارم… گفتم ما مگه از تو پول خواستیم؟… یه نگاهی به من و حامد کرد و رفت… بعدها شنیدم… اکبر قصاص شد… ندا هم برگشته بود شهرشون… خیلی دوست داشتم ندا رو پیدا کنم و از کون بکنمش… حیف اون کون آکبند… کونش واقعا حقه من بود… الان که اکبرم نبود… پیداش کردم… آرایشگاه داشت… شنیدم ازدواج کرده… پرسیدم اسم و فامیل همسرشون چیه؟ گفتن حامد بشارت… حامد عوضی زودتر پیداش کرده بود… آخرشم کونش رسید به حامد… میدونستم چشمش دنبال کون نداست…


منتشر شده

در

, ,

توسط

برچسب‌ها:

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *