داستان سکسی خیانت زن ورزشکار

داستان سکسی خیانت زن

 

من حمیدم ۲۸ سالمه و زنم مژگان ۲۴ سالشه و همینطور مژگان دختر خالم هم هست.مژگان از بچگی ژیمناستیک کار میکرد و بعد از ۱۰ سالگیش به ووشو رو آورد و می خواست یه تالو کار حرفه ای بشه (تالو بخش نمایشیه که اصطلاحا بهش اجرای فرم میگن). اتفاقا حرفه ای هم شد و الان برای مسابقات استانی اعزام میشه و در صدد اینه که در آینده عضو تیم ملی بشه. من از بچگی مژگانو دوست داشتم و این حسو به صورت متقابل از اون میگرفتم.مژگان واقعا خوشگله و چشم های روشن و مو های بلند قهوه ای و موج دار داره. از لحاظ هیکلی هم که هیکل فوق العاده ای داره بواسطه ورزشی که میکنه.سایز سینه هاش مثل همه ۸۵ نیست سایزش ۷۵ هست ولی کاملا با هیکلش همخونی داره و سکسیش کرده. ما زندگی خوبی داریم و خیلی هم احساس خوشبختی میکنم تو زندگی با اون اما همه چی از سه ماه پیش شروع شد. یه روز که از باشگاه اومد خونه خیلی عصبی بود و غر میزد زیر لب من که دیدم اینجوریه بعد از اینکه از حموم اومد بیرون و لباس عوض کرد و اومد رو مبل نشست رفتم بغلش کردم و نوازشش کردم و گفتم چیه خوشگلم چرا عصبی شدی گفت مرتیکه کثافت عوضی. گفتم کیو میگی گفت همون آشغالی که مسئول انتخاب تالو کار ها برای مسابقاته گفتم خب چی شده مگه؟ گفت کثافت منو با اینکه از همه بهتر بودم و کنار گذاشته و پرستو …(فامیلیشه) رو انتخاب کرده گفتم چجوری آخه مگه میشه؟ گفت این عوضی از اون آشغال هاییه که اونایی که باهاش راه بیانو انتخاب میکنه گفتم یعنی چی گفت یعنی این آقا میبینه کدوم از خانوما بهش پا میدن همونو تو لیست قرار میده گفتم یعنی پرستو هم باهاش راه اومده (پرستو هم باشگاهی مژگانه که اتفاقا با هم دوست هم بودن ولی در عین حال رقیب هم بودن و ما باهاشون رفت و آمد خانوادگی داشتیم با اون و شوهرش و باورم نمیشد که پرستو متاهل همچین کاری بکنه) گفتم یعنی چی باورم نمیشه مطمئنی گفت آره هم اسمش بد در رفته تو بین بچه ها به زن باز بودن و هم چند از بچه های باشگاه رو که ترتیب داده به بقیه گفتن گفتم اسمش چیه گفت موسوی ولی همه آقا موسوی صداش میکنن من هنوز تو بهت بودم بعد از شنیدن اینکه پرستو با یه مرد دیگه رابطه داره ولی ته دلم خوشحال بودم و گفتم خدا رو شکر مژگان هرگز همچین کاری نمیکنه. چند وقت گذشت تا اینکه یه روز که مژگان از باشگاه اومد خوشحال بود و گفت حمید من میرم مسابقات استانی من یه لحظه تو فکر رفتم که نکنه مژگان… بعد سریع به خودم گفتم نه نه نه مژگان همچین دختری نیست خودمو خوشحال نشون دادم و گفتم چجوری گفت پرستو مصدوم شد گفتم خخخخ یعنی پرستو خانوم هم کوس و کونو به باد داد هم به چیزی نرسید که مژگان با خنده گفت نه بابا همچین چیزی نیست گفتم خودت گفتی موسوی هر کیو که چشمشو بگیره انتخاب میکنه و ترتیبشو میده گفت وااای نه بابا، حمید اینا همش شایعه ست پشت سر بنده خدا درست کردن و اونایی که باهاش حسودی میکنن اینو میگن گفتم ولی خودت میگفتی که تو از همه بهتر بودی و اون پرستو رو انتخاب کرده حتما یه دلیلی داشته گفت نه بابا اون موقع عصبی بودم یه چیزی گفتم حتما یه چیزایی تو پرستو دیده بود که تو من ندیده بود وگرنه چرا تا بحال از اینا پیشنهاد ها به من نداده یعنی الان ترتیب منو داده که منو انتخاب کرده گفتم عه یعنی چی این چه حرفیه گفت مثلا گفتم. گفتم مثالش هم زشته. گفت خب ولش کن این حرف ها رو امروز میخوام جشن بگیریم و شام مهمون من خلاصه شامو اون شب رفتیم بیرون مهمون مژگان که در اصل از جیب خودم بود خخخخ.بعد از اون روز مژگان بیشتر می رفت باشگاه تا برای مسابقات آماده شه و…

از فردای اون روز مژگان بیشتر وقتشو تو باشگاه میگذروند جوریکه دو نوبت در روز میرفت باشگاه.صبح تا ظهر و بعدش میومد ناهار و دوباره بعد از ظهر تا ۱۰ شب دوباره باشگاه بود وقتی هم که میومد خونه خیلی خسته بود و حتی شام هم نمیخورد و بعد از دوش گرفتن میگرفت میخوابید و دوباره فرداش همینطور و کلا همه چی بهم خورده بود خورد و خوراکمون و سکسمون و کلا زندگیمون دو هفته مونده بود تا مسابقات هنوز و من درکش میکردم و اذیتش نمیکردم ولی خیلی دیگه داشت بهم فشار میومد‌ و نمیتونستم تحمل کنم.آخه همیشه حد اقل و کم کمش هفته ای دو بار رو سکس میکردیم ولی ده روز شده بود که با هم سکس نداشتیم و من که مجبور بودم زنی به این خوشگلی داشته باشم و بهش دست نزنم واقع دیگه تحملشو نداشتم و آخر هفته که شد فرداش جمعه بود و مژگان هم تعطیل بود و استراحت داشت شبش هم کاریش نداشتم ولی صبحش که بیدار شدیم رفتم یه میز کامل چیدم و رفتم حلیم گرفتم و آوردم و همه چیز رو آماده کردم و حسابی بهش رسیدم و بعد از صبحونه رو مبل نشسته بودیم و داشتیم تلویزیون نگاه میکردیم که رفتم سراغش دست انداختم دور گردنش صورتشو برگردوندم بطرف خودم لبمو گذاشتم رو لبش و شروع کردم به خوردن و سینه هاشو مالیدن بعدش که لبمو برداشتم از رو لبش رفتم تو کار گردنش و خوردن گردنش ما هیچوقت موقع سکس با هم حرف نمیزنیم یجورایی انگار خجالت میکشیم از هم از همون دوران نوجوونی هم که جای خلوت گیر میاوردیم و بمال بمال به راه بود باز هم حرف نمیزدیم خیلی خنده دار بود مثلا اون کیرمو میمالید و من اونو انگشت میکردم و سینه هاشو میمالیدم ولی در عین حال در طول این پروسه حرفی هم نمیزدیم انگار یه حس خجالت داشتیم تو خودمون همون حس حتی بعد از ازدواج هم باقی موند و با هم حرف نمیزدیم موقع سکس و کارمونو که که میکردیم میرفتیم حموم و بعدش هم به روی هم نمیاوردیم اصن چیکار کردیم تو سکس هم هر کدوم میخواد پیشقدم شه با خوردن لب و گردن اون یکی استارت سکس رو میزنه یا مثلا بعضی وقتا موقعی که من رو مبل نشستم مژگان یه دفعه میاد زانو میزنه و شلوارمو میکشه پایین و کیرمو میکنه دهنش و شروع میکنه به خوردن اونم بدون اینکه حرفی بزنه یا مواقعی که میخواییم پوزیشن عوض کنیم خودمونو با حرکت دادن به حالت دلخواهمون در میاریم و به طرف مقابل میفهمونیم که در چه حالتی قرار بگیره بعد از سکسمون هم بغل هم دراز میکشیم و کلی همدیگه رو میبوسیم و اینجوری از هم تشکر میکنیم. میدونم یخورده عجیبه ولی خب دیگه مدل ما همینجوریه. برگردیم سر ادامه ماجرا بعد از خوردن گردنش در جا رفتم سراغ شلوارش و شلوار و شرتشو با هم کندم واقعا دلم تنگ شده بود واسه کسش پاهاشو دادم بالا شروع کردم به خوردن بعد از دو دقیقه که ولش کردم خواستم تاپشو در بیارم که سریع رفت سراغ کیرم یه ذره تعجب کردم ولی همینکه کیرمو کرد تو دهنش یادم رفت دو دقیقه هم برام ساک زد که با عقب کشیدن سرش بهش فهموندم کافیه رو همون مبل به حالت سگی درش آوردم و کردم کردم تو کسش و شروع کردم به کردنش و بخاطر اینکه خیلی وقت وقت بود که سکس نکرده بودیم به پتج دقیقه نرسید که هر دو مون ارضا شدیم و من کیرمو کشیدم بیرون و آبمو ریختم رو کونش که بعدش تو همون حالت هر دو مون ولو شدیم روی مبل و بعد از چند دقیقه مژگان از زیرم خودشو کشید بیرون و منو بوسید و رفت حموم من هم بعد از ارضا شدنم تازه یاد رفتار عجیب مژگان افتادم که نذاشت تاپشو در بیارم و یه کم شک به دلم افتاد بعد از اینکه مژگان از حموم اومد بیرون رفتم یواشکی تو اتاقو نگاه کردم که مژگان لخت لخت بود و داشت خودشو خشک میکرد و چیزی که برام عجیب اومد و تو یه لحظه ضربان قلبمو به شدت افزایش داد کبودی های روی سینه مژگان بود و یه لحظه انگار واقعا سرم گیج رفت و رفتم تو هال و رو مبل نشستم. یه چیزی مثل خوره افتاد به جونم که یعنی مژگان من بهم خیانت کرده از اتاق که اومد بیرون لبخند زد و گفت حمید جونم ناهار چی میخوری برات درست کنم امروز با اخم بهش اشاره کردم که بیاد پیشم یه لحظه انگار ترسید و گفت چیه حمید چی شده گفتم بیا اینجا فقط.اومد بلند شدم روبروش وایستادم یهو دست انداختم تاپشو از رو سرش کشیدم و در آوردم که مژگان یه هین کشید و سریع دست انداختم پشتش و گیره سوتینشو باز کردم و کشیدم بیرون که مژگان دوباره یه هین بلند تر کشید گفتم توضیح بده این کبودی های رو سینه ات چیه به تته پته افتاد گفت حمید به خدا… به خدا… گفتم به خدا چی گفت به خدا موقع تمرین اینجوری شده گفتم پس چرا سعی کردی قایم کنی ازم گفت به خدا ترسیدم فکر بد کنی آخه اون موضوع موسوی رو هم گفته بودم ترسیدم حساسیت زیاد شده باشه فکر های بد بکنی دیگه نزدیک بود به گریه بیفته و اینقدر عذرخواهی کرد که دیگه چیزیو ازم مخفی نکنه که کوتاه اومدم ولی گفتم اگه از همون اول اگه مخفی نکنی این چیز ها رو منم فکرای بد نمیکنم گفت باشه دیگه مخفی نمیکنم چیزی رو ازت منم کوتاه اومدم ولی بد دل شده بودم گذشت و فردا شبش که از باشگاه که اومد و رفت حموم منتظر موندم که بیاد بیرون و برم جاسوس بازی بعد از اینکه اومد بیرون طبق روال شب های پیش اومد منو بوسید و رفت خوابید منم منتظر موندم بعد از بیست دقیقه رفتم حموم که ببینم اگه کاری کرده باشه آثار جرمی ازش مونده که دیدم نه همه لباساشو شسته حتی لباس زیر هاشو پس چیزی نصیبم نشد بعد از این دیگه گفتم شاید الکی شک کردم و سعی کردم فاصله بگیرم از ای فکرها. همون شب نزدیک های ساعت ۱ بود که داشتم تو تلگرام میچرخیدم دیدم یه پیغام اومد که نوشته بو آقا حمید؟ که منم فوری رفتم جواب دادم بله خودمم شما گفت مهم نیست میخواستم یه چیزی رو بهت بگم گفتم چی گفت راستش یه خبره فقط نمیخوام فکرکنی مغرضانه ست گفتم چی گفت راستش در مورد خانومته مژگان گفتم یعنی چی چه خبری تو مژگانو از کجا میشناسی گفت اونش مهم نیست میخوای بدونی چیه یا نه منم که دوباره قلبم داشت تند تند میزد با دست لرزون پیام دادم چیه گفت تو موسوی میشناسی که ضربان قلبم تند تر شد گفتم آره گفت خب پس میدونی چیکاره ست گفتم آره خب که چی این چه ربطی به زنم داره گفت راستش خانومت با موسوی وارد یه رابطه نامشروع شده که یه لحظه انگار قلبم وایستاد گفتم چجور رابطه ی نا مشروعی توضیح بده گفت خب پس بذار رک بهت بگم اگه دیر بجنبی موسوی کسکش ترتیب زنتو داده هر چند الان هم خیلی نزدیک شده گفتم یعنی چی تو کی هستی از کجا معلوم راست میگی گفت من یکی از هم باشگاهی های مژگانم اگه حرفمو باور نمیکنی یه چند لحظه وایستا بعد از ۱ دقیقه یه فیلم فرستاد برام که حجمش خیلی بالا بود و زمانش کم بود سریع زدم که فیلمو باز کنم یه چهار پنج گذشت اون طرف هم بعد فرستادن فیلم گفت این مال پنجشنبه ست از امروز هم دارم که دفعه بعد برات میفرستم فعلا بای و آفلاین شد فیلم که بالاخره باز شد همون صحنه اولو که در حالت استاپ دیدم انگار دنیا رو سرم آوار شد.

قلبم یه لحظه وایستاد مژگان با یه مرد دیگه تو بغل هم بودن. هندز فریو زدم و فیلمو پلی کردم چشمام صحنه های تو صفحه گوشیمو میدید ولی نمیخواستم باور کنم یه مرد حدودا پنجاه تا شصت سال که همون موسوی بود مژگانو بغل کرده بود و داشت سینه هاشو میمالید صورتشو بوس میکرد و میخورد لباشو میخورد و مژگانو چسبونده بود به کمد های رختکن و هر جوری که دلش میخواست داشت مژگانو میمالید. لباس تالو مژگان که لباس قرمز براقی بود با شلوا. به همون شکل و روسری صورتی رنگش و جوراب های سفید رنگ مخصوصی که پاهاش بود کاملا تنش بودند و هیچ کدام در نیومده بودند. ولی موسوی سفت مژگانو بغل کرده بود و داشت لباشو محکم میبوسید و میخورد دستای مژگان رو هم گره کرده بود به دستای خودش و مژگانو کاملا از پشت چسبونده بود به رختکن و دستای مژگان رو هم چسبونده بود به دو طرف سرش در همون حالت گره کرده بود تو دستای خودش و خیلی وحشیانه داشت لبای مژگانو میخورد سی ثانیه گذشت که دست کشید از لب گرفتن و شروع کرد به باز کردن دکمه های پیراهن مژگان. جالب اینجا بود که مژگان نه تنها مقاومتی نمی کرد بلکه همراهیش میکرد در انجام راحت کارهاش و چشمش به در رختکن بود و میگفت آقا موسوی تو رو خدا زودتر الان کی میاد که موسوی گفت نترس همه رو دست به سر کردم و فقط خودمم و خودت خوشگل خانوم. پیراهن مژگانو که در آورد سوتینش هم سریع کند شروع کرد به مکیدن و خوردن سینه های مژگان و معلوم شد که کبودی های سینه های مژگان واسه چی بوده روسری مژگان هم در آورد دستشو کرد تو مو های مژگان و یه لب محکم ازش گرفت و به مژگان گفت بشین عزیزم و همزمان دستاشو گذاشت رو شونه های لخت مژگان و به سمت پایین هولش داد و زیپ شلوارشو باز کرد و شلوارشو یه کم کشید پایین و کیرشو کشید بیرون به مژگان گفت دهن وا کن قربونت برم و مژگان دهنشو وا کرد و موسوی کیرشو با دست گرفت و گذاشت تو دهن مژگان و دستاشو کرد تو موی مژگان و سرشو گرفت و شروع کرد به تلمبه زدن تو دهن مژگان و میگفت جون جون قربونت برم جنده جونم آخر زیر خوابم شدی آخر کیرمو کردم دهنت جون چقد مقاومت کردی دیدی گفتم فایده نداره دیدی گفتم هر جور شده میکنمت به دو دقیقه نکشید که کیرشو کشید بیرون و آبشو ریخت رو صورت مژگان که مژگان عصبی شد گفت آقا موسوی چرا این کارو کردی موسوی گفت ببخشید جنده جونم نمیذاری بکنمت که حداقل بزار اینجوری حتگال کنم مژگان گفت اینقد بهم نگو جنده آقا موسوی بدم میاد موسوی گفت باشه عزیز دلم اصن تو خانوم خانوما تو خانوم منی اصن مژگان گفت نگواینجوری و خندید. مژگان صورتشو با دستمال کاغذی پاک کرد و خم شد لباساشو برداره از رو زمین که موسوی چشمش به کون مژگان افتاد رفت پشتش یهو دست انداخت شلوار مژگانو کشید پایین که شرتش هم باهاش اومد پایین که مژگان یه جیغ آروم کشید و سریع برگشت گفت برو بیرون وگرنه جیغ میکشم آبروتو میبرما موسوی در حالی که میخندید گفت باشه بابا چه کون خوشگلی داری نامردی نیست نمیدیش بهم که مژگان خیلی جدی گفت نه اگه یه بار دیگه این کارو بکنی قید مسابقاتو میزنما دیگه از همین هم خبری نیست که موسوی گفت باشه بابا حالا نزن ما رو بعد خودشو جمع و جور کرد و رفت و فیلم هم تموم شد. فیلم که تموم شد واقعا تو شوک بودم هنوز ولی وقتی به پیام اون طرف که بهم پیام داده بود و گفته بود که از امروزشون هم فیلم داره کنجکاو شدم و تصمیم گرفتم فعلا به مژگان نگم. موقع خواب که رفتم بخوابم و به صورت مژگان که نگاه میکردم که کنار دستم خوابیده بود دلم میخواست گریه کنم باورم نمیشد که مژگانی که به این معصومی کنارم خوابیده بهم خیانت کرده باشه. گذشت و فردا شد مژگان که رفت باشگاه اینقد حالم بد بود که نرفتم سر کار و از جایی که کارم آزاده و بوتیک دارم مجبور نیستم به کسی جواب پس بدم . رفتم اون شماره ای که دیشب پیام داده بود رو پیدا کردم و بهش پیام دادم میشه لطفا اون فیلمی که میگفتی از دیروز داری رو هم واسم بفرستی حدود نیم ساعت بعد پیام اومد باز کردم نوشته بود برو تلگرام فرستادم واست.در جا رفتم تلگرامو دیدم دوباره یه فیلم تقریبا با حجم بالا و تایم پایین دوباره مثل دیشب فرستاده بود سریع زدم باز کنم. باز که شد صحنه عجیبتر از صحنه اول دیشب بود پلی کردم مژگان بالا تنه کاملا لخت و شلوار و شورت تا زانو پایین کشیده با صورت و سینه چسبیده بود به در های کمد های رختکن و کونشو به عقب خم کرده بود و موسوی که کاملا لخت بود نشسته بود پشت مژگان و با دستاش لپ های کون مژگانو وا کرده بود و داشت کس وکونشو میخورد و لیس میزد و میژگان که معلوم بود کاملا شهوت بهش غلبه کرده بود داشت آه و اوه کوتاه میکشید موسوی که یه ذره کس مژگانو خورد و انگشتش کرد بلند شد و کیرشو کشید روی کس مژگان که مژگان گفت توم نکنی آقا موسوی که موسوی گفت نه نترس عزیزم لاپایی میزنم فقط.

هول شده بود انگار اشک تو چشماش جمع شده بود رفتم روبروش وایستادم زل زده بودم تو چشماش موهاشو گرفتم و کشیدم یهو جیغ کشید گفت گوه خوردم حمید تو رو خدا بهم رحم کن بهت توضیح میدم سرشو با دستاش گرفته بود بردم انداختمش رو مبل همونجور بهم التماس میکرد فکر میکرد میخوام بکشمش ولی من نمیخواستم و نمیتونستم این کار رو بکنم واقعا عاشقش بودم. سرشو جمع کرده بود تو شکمش و کونش سمت من بود دست انداختم و شلوارشو کشیدم پایین و لای کونشو وا کردم که جا خوردم سه تا بخیه کوچیک خورده بود یهو اشکم در اومد گفتم مژگان لامصب چیکار کردی با خودت اون هم همونجور داشت گریه میکرد گفتم حرف بزن این چیه مژگان. مژگان سرشو بالا آورد و برگردوند سمت من صورتش پر از اشک بود گفت حمید جونم تو رو خدا برات توضیح میدم. هیچی نگفتم بلند شدم بدون یه کلمه حرف لباسمو پوشیدم که برم بیرون داشت سعی میکرد جلومو بگیره شلوارش همونطور تا وسط رونش پایین بود و همونجور خودشو انداخت جلوم و در حال گریه کردن میگفت تو رو خدا حمید منو تنها نذار من بدون تو میمیرم تو رو خدا گفتم اون موقع که داشتی بهم خیانت میکردی به من فکر نکردی به این که منو داری میکشی منو داری از بین میبری اون از اون موقع که به میثاق کون دادی اینم از الان حالا اون موقع تو میتونم نادیده بگیرم ولی الان زن منی و بهمین راحتی بهم خیانت کردی چسبیده بود بهم و میگفت تو رو خدا فقط نرو توضیح میدم فقط نرو ولی من حالم خراب تر از این حرفا بود زدمش کنار و زدم از خونه بیرون واقعا حالم بد بود تا ساعت چهار صبح تو خیابونا مشغول چرخ زدن بودم اهل سیگار و این چیزا هم نیستم فقط خودخوری میکردم ساعت چهار بود که برگشتم خونه. خونه تاریک بود و اثری از مژگان نبود رفتم سمت اتاق اونجا هم نبود. تعجب کرده بودم که این موقع شب کجاست یهو فکرم رفت سمت چیزی که وحشتناک ترین سناریوی ممکن میتونست باشه رفتم سمت حموم یه لحظه با وحشتناک ترین صحنه ممکن روبرو شدم حتی وحشتناک تر از سکس مژگان و موسوی کف حموم پر خون بود و مژگان بیهوش تکیه داده بود به دیوار حموم. خیله خب دیگه زیاد فیلم هندیش نمیکنم مژگانو بردم بیمارستان و خوشبختانه زنده موند ولی کلی خون ازش رفته بود بهوش که اومد و منو دید بالا سر خودش زد زیر گریه دوباره آرومش کردم و گفتم نترس تنهات نمیذارم ولی باید توضیح بدی بهم همه چیزو خلاصه کنم یه چند روزی بیمارستان درگیر بودیم و اومدیم خونه تو این چند روز نذاشتیم کسی چیزی بفهمه و اومدیم خونه مژگان سرش پایین بود و بهم نگاه نمیکرد دو روز دیگه هم گذشت و صحبتی نکردیم در مورد اون موضوع و سعی میکردم عادی جلوه بدم انگار نه انگار اتفاقی افتاده که بالاخره خود مژگان یه شب که رو مبل نشسته بودم اومد پیشم نشست و سرش پایین بود و گفت حمید میدونم شرمنده ات شدم میدونم چه غلطی کردم ولی بخدا اونجوری که تو فکر میکنی نیست من جنده نیستم میدونم خودم هم اشتباه بزرگی کردم و قابل توجیه نیست ولی باور کن با میل و خواسته خودم نبوده من از بچگی عاشقت بودم که من حرفشو قطع کردم گفتم پس میثاق چی بود این وسط که بهم نگاه کرد و گفت بخدا میثاق بزور بود و اینو اصلا دیگه من نمیخواستم اشتباهی که با موسوی انجام دادمو قبول دارم ولی میثاق بزور منو میکرد من یه لحظه از این لحن صریحش جا خوردم چون گفتم که ما هیچوقت در مورد این چیزا با هم مستقیم صحبت نمیکردیم گفتم فقط به یه شرط میبخشمت که هر چی ازت پرسیدمو با صداقت بهم جواب بدی گفت باشه گفتم قبل از ازدواج با من دوست پسر داشتی سرشو انداخت پایین گفت آره گفتم مگه نگفتی از بچگی عاشق من بودی چجوری پس تونستی دوست پسر بگیری گفت بخدا اونموقع هم عاشقت بودم ولی به اصرار دوستم با اون پسره دوست شدم آخه داداشش بود گفتم چند سال داشتی گفت سنم کم بود وگرنه این کار رو نمیکردم گفتم یعنی چند سال گفت دوم راهنمایی بودم گفتم همین بود فقط گفت آره بخدا بعدش تازه کلی پشیمون شدم دو سال بیشتر نبود کلا پرسیدم تو این دو سال کاری هم کردین دوباره سرشو انداخت پایین گفت اون پسره پنج سال ازم بزرگتر بود و راستش اصن بخاطر همین چیزا با من دوست شده بود گفتم یعنی باهم سکس داشتین گفت نه اونجور سکس راستش لاپایی بود فقط و چند بار هم واسش خوردم و دو بار بعد از اینکه میثاق از پشت کرد هم اون منو تونست راضی کنه و از پشت بکنه ولی بعدش یهویی دیگه بهم محل نذاشت و فهمیدم قصدش فقط سو استفاده از من بوده. گفتم میثاق چی بود داستانش گفت میثاق خیلی عوضی بود از همون موقع که بچه بودم هیز بودنشو میفهمیدم تا اینکه یه سال متوجه شدم موقعی که دارم حموم میکنم داره منو دید میزنه ولی چیزی بهش نگفتم و بیشتر ازش فاصله گرفتم تا اینکه یه سال عید اومده بودن خونه ما صبح بود خواب بودم حس کردم یکی داره کونمو میماله بیدار شدم دیدم میثاقه اومدم باهاش درگیر

بشم ولی خب من از اون کوچیکتر بودم زورم بهش نمیرسید بزور لختم کرد و از پشت بهم تجاوز کرد گفتم چند بار بود مژگان گفت یادم نیست گفتم مگه چند بار بوده گفت اون سال عید دو بار دیگه هم این کارو باهام کرد ولی یادته دو سال بعد اومدن ایران سر بزنن گفتم آره گفت اومدن خونه ما تو یادت نیست اون یه ماهو خونه ما بودن بلاهایی به سرم آورد که هرگز فراموش نمیکنم گفتم چه بلایی گفت مامان و زندایی که میرفتن بیرون یا مهمونی این منو تنها گیر میاورد و بهم تجاوز میکرد و تحقیرم کرد جوری که یه مدت افسردگی گرفته بودم و راستش اختیار سوراخمو از دست داده بودم و سر همین مسئله خیلی تو باشگاه و مدرسه ضایع شدم و دو ماه طول کشید تا برگرده به همون حالت اول گفتم دیگه که مزاحمت نشد گفت نه خدا رو شکر بعد از اون سال که رفتن دو بار دیگه هم اومدن ایران ولی دیگه هیچوقت خودمو باهاش تو یه موقعیت تنها قرار ندادم. گفتم دیگه با کسی نبودی گفت نه بخدا دیگه بعدش جز تو با کسی نبودم گفتم موسوی اونو چه توضیحی داری گفت موسوی قبل از من از عمد پرستو رو انتخاب کرد دو ت‌ا دلیل داشت اول این که میخواست پرستو رو بکنه دوم میخواست من بهش اعتراض کنم و به من هم پیشنهاد بده که اگه پیشنهادشو قبول کنم منو میبره مسابقات که تو هر دو تاشون موفق شد بلایی سر پرستو آورد که پرستو دیگه ورزشو گذاشته کنار گفتم چیکار کرد مگه گفت پرستو رو برده بود خونه و اونجا پنج نفر دیگه هم بودن و شش نفری بهش تجاوز کردن که فرداییش پرستو حتی دیگه باشگاه هم نیومد و انصراف داد منم میدونم کارم قابل قبول نیست ولی چون واقعا میخواستم این مسابقاتو برم تن به این کار دادم ولی هیچوقت باهاش خونه نرفتم و شرط گذاشتم واسش فقط تو همون باشگاه که ‌اولین بار هم داخل همون رختکن باشگاه منو کرد گفتم کونت چی گفت این یه اتفاق عجیب داشت راستش اونجا گفت من بچه ها رو میفرستم و تو باید یه صبح تا بعد از ظهر پیشم بمونی منم مجبور شدم و منو برد یه سوییت که اونجا یه مرد هم سن و سال خودش رو هم دیدم اونا دوتایی بهم تجاوز کردن پارگی کونم هم بخاطر این بود که دو تایی همزمان کونمو گایید که من بیهوش شدم بهوش که اومدم احساس درد شدیدی تو کونم داشتم و ساعت ۴ بعد از ظهر بود و مثل اینکه یه دکتر آورده بودن و همونجا بخیه ام زده بود ولی میخواستم همون شب همه چیزو بهت بگمو چون مطمئن بودم که با دیدن بخیه هام میفهمی خودت. صحبتاش که تموم شد گفتم خونه موسوی میدونی کجاست گفت خونه اشو نمیدونم ولی از پرستو میپرسم. فرداش بهم زنگ زد و آدرس دفتر موسوی رو داد و گفت مثل اینکه به پرستو هم تو همون دفترش تجاوز کردن. رفتم سراغ شوهر پرستو خلاصه کنم همه چیزو بهش گفتم البته با سانسور اینکه پرستو و مژگان پیشنهادشو قبول کردن و فقط گفتم که موسوی به زنامون تجاوز کرده اول جا خورد ولی بعدش اینقدر عصبی شده بود گفت فقط آدرسشو بده گفتم خودتو تو دردسر ننداز گفت نه رفیق دارم میدم ببرن سر به نیستش کنن دو روز بعد ظهر که رفتم خونه مژگان با شادی اومد جلو گفت حمید حدس بزن چی شده گفتم چی گفت موسوی مثل اینکه تصادف کرده و رفته تو کما منم بهش چیزی از اینکه با شوهر پرستو چه صحبتی داشتم نگفتم و بعد از ظهر تو مغازه که بودم زنگ زدم به شوهر پرستو گفتم کار تو بود گفت آره داداش به بچه ها سپردم ترمز ماشینشو بریدن و فرستادنش تو دره گفتم دمت گرم فقط پرستو رو سرزنش نکن اون قربانیه گفت میفهمم حمید اگه زودتر بهم میگفت چشه دیگه اینقد نه من عذاب میکشیدم نه اون. از این اتفاقات دو ماه گذشته من و مژگان زندگیمون به روال عادی برگشته و پرستو هم حالش بهتر شده و دوباره با هم رفت و آمد خانوادگی داریم موسوی از کما اومد بیرون ولی فلج شد و دیگه حتی قدرت تکلم هم نداره و خانواده اش هم گذاشتنش آسایشگاه این اتفاقات زندگی من بود تو این دو سه ماه ولی خب خیلی از چیزها رو فهمیدم که نمیدونستم و حواسم هم بیشتر به مژگان جمع شده و راستش یه ذره چشمم ترسیده ولی فعلا که هیچ اتفاقی نیفتاده که بخوام بهش مشکوک بشم. بهرحال اونقدری دوستش داشتم که بتونم یه بار ببخشمش.


منتشر شده

در

توسط

برچسب‌ها:

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *