داستان بردگی برای زن داییم و خواهرش
سلام وقتتون بخیر
این داستان من صددرصد واقعیه و هیچ کجاش تخیلی نیست…
من اسمم بهنامه و ۲۴سالمه نمیدونم دقیقا چرا عاشق پالیسی و بردگی واسه خانوما شدم فقط میدونم دقیق بعد اینکه زمان بچگیم عمم با پاهاش باهام بازی میکرد مطمئنم بخاطر اون کارا به پا علاقه مند شدم
اولا نمیدونستم خودارضایی چیه تا اینکه تو نت میگشتم و عکسای میسترس و برده رو میدیدم و خودبخود آلت تناسلیم راست میشد اولین خودارضایی رو اون موقع انجام دادم
چندین سال با فیلم و عکس ارضا میشدم تا اینکه پالیسی برام شده بود بزرگترین آرزو و دربدر دنبال یه خانوم بودم که پاشو بلیسم
چند بار هم رفتم پیش یه جنده و ازش خواستم که پاشو بلیسم ولی اون خوشی که میخواستم اون لحظه حس نمیکردم
تا اینکه کم کم به پاهای زن داییم علاقه پیدا کردم و آرزوی پالیسی واسه زن داییم بزرگترین هدفم شده بود
یهو خبردار شدم که داییم تصادف کرده و رفته تو کما سر همین ماجرا مامانم از زن داییم خواست یا بیاد خونه ما بخوابه یا من شبا برم خونشون که تنها نباشه چون بچه هم نداشتن
بعد زن داییم گفت اگه بهنام زحمتش نمیشه شبا بیاد خونمون البته من اون موقع ۱۷سالم بود و بچه بودم وقتی مامانم گفت یه مدت باید بری خونه داییت شبا بخوابی تا زن داییت تنها نباشه انگاری صاحب صد میلیارد پول شده بودم
منم سریع لباسامو کتاب های مدرسمو جمع کردمو رفتم خونه داییم
زنگشونو زدم کسی در باز نکرد زنگ زدم زن داییم گفت بهنام جان هستم بیمارستان تا یک ساعت دیگه برمیگردم کلید خونه رو دادم دست همسایه طبقه بالامون ازش بگیر برو تو خونه تا برگردم
منم کلید رو گرفتم وارد خونه شدم و سریع رفتم سمت کشو لباس زن داییم و دنبال جوراباش گشتم
یهو دیدم نزدیکای ۶جفت جوراب نازک مشکی و رنگ پا تو کشو لباساشه
همشو دراوردم و اینقدر با زبون لیسشون زدم که زبونم قرمز شد
بعد دو جفتشو کردم تو دهنم و یه عالمه جویدم و آبشو قورت دادم مزه شور جوراباش رو حس میکردم
بعد از دهنم درش اوردم و انداختم رو طناب جلو افتاب که خشک بشن
بعد همون شکلی گذاشتمش تو کشو و خودمو ارضا کردم بعد نیم ساعت زن داییم اومد خونه وقتی وارد شد پاهاشو دیدم یه جوراب نازک سفید ساق کوتاه کفه دار پاش بود از همونا که پرستار های بیمارستان پا میکنن
منم آرزو داشتم فقط یکبار جلوی پاش دراز بکشم و با پاهاش از روی صورتم رد بشه
تو همین تخیلات خودم بودم که زن داییم گفت کجایی بهنام چرا جواب سلاممو نمیدی منم به خودم اومدم گفتم ببخشید زن دایی بخاطر داییم ناراحت شدم
بعد زن داییم گفت باید ببخشید مزاحمت شدم به مامانت گفتم نیازی نیست بیایی
منم گفتم نه بابا زن دایی وظیفمه
بعد زن داییم گفت بشین تا لباسامو عوض کنم الان میام پیشت
لباسشو عوض کرد و اومد نشست رو مبل منم زد سرم به بهانه درسام بشینم پایین مبل کنار پای زن داییم
کتابامو گذاشتم زمین خودمم دراز کشیدم تقریبا نیم متری پاهای زن داییم
زن داییم گفت بهنام جان چرا نشستی رو زمین بشین رو مبل راحت درساتو بنویس
منم گفتم نه زن دایی عادتمه همیشه باید دراز بکشم
گفت هرجور راحتی
هنوز جوراباشو در نیاورده بود منم خدا خدا میکردم جوراباشو در نیاره
اخه من عاشق پاهایی هستم که جوراب نازک پاشونه
یهو زن داییم گفت واقعا این بیمارستان پدرمو دراورد اینقدر بالا پایین کردم
منم یه فکری زد سرم به زنداییم گفتم آره والا حق داری بخدا ادم اگه زیادی سرپا باشه پاهاش منفجر میشه
بعد گفتم زن دایی مامانمم عین تو همیشه وقتی از بازار یا هر جای دیگه میومد خونه درد پاهاش خیلی اذیتش میکرد منم جوری پاهاشو ماساژش میدادم که اینقدر راحت میشد خوابش میبرد
بعد گفتم زن دایی میخوای پاهاتو ماساژ بدم
کافیه یک بار تجربه کنی دیگه همیشه ازم میخوای ماساژ پاهات بدم
زن داییم یکمی نگام کرد و گفت بزار پاهامو بشورم اینقدر تو کفش بودن که کثیف شدن
منم گفتم نه نه اگه آب بهش بزنی دیگه ماساژ اثری نداره
باید بعد از ماساژ پاهاتو بشوری
بعد جلوی پاهاش نشستم و یه پاشو با دستم بلند کردم و گذاشتم روی ران خودم و شروع به مالیدنش کردم
داغی پاش اینقدر آرامش بخش بود که دوست داشتم تا ابد دستمو از روی پاش برندارم
بعد اون یکی پاشو بلند کردم و گذاشتم کنار هم دیگه
یهو زن داییم به شوخی گفت ببخشید اگه پاهام بو میدن خودت نذاشتی بشوریم الانم باید تحمل کنی
منم گفتم به این بو عادت کردم
اینقدر پاهای مامانم و خواهرمو اینجوری جلوم گذاشتم که دیگه واسم عادیه
دقیقا پاشنه یکی از پاهای زن داییم روی کیرم بود و کیرم سیخ شد منم هرکاری میکردم نمیتونستم کیرمو جمع جور کنم
زن داییم یکم پاشو فشار داد روی کیرم و بدتر شدم
همینجور داشتم پاهای زن داییمو ماساژ میدادم دیدم زن داییم چشماشو بسته و خوابش برده منم یکم پاهاشو جابجا کردم و بالا پایین کردم ولی فهمیدم خوابش سنگینه
بعد خیلی آروم پاهاشو بلند کردم و گذاشتم زمین خودمم دراز کشیدم زیر پاهاش
یه پاشو یواش بلند کردم و گذاشتم روی دهنم پای دیگشو هم بلند کردم گذاشتم روی پیشونیم بعد دهنمو باز کردم و کف پای زن داییمو گذاشتم تو دهنم و با زبونم تا میتونستم به کف پاش زدم بعد پاهاش تکون خورد و به زن داییم نگاه کردم دیدم بهم زل زده و داره نگام میکنه منم سریع بلند شدم زن داییم گفت چیکار میکردی بهنام؟
منم خیلی دستپاچه بودم نمیدونستم چی بگم
با ترس و لرز گفتم زن دایی ببخشید بخدا همیشه آرزوی این روز رو داشتم که بتونم به پاهاتون دست و زبون بزنم
زن داییمم گفت چه غلطا
منم سریع افتادم پای زن داییم و گریه میکردم و التماس میکردم که به کسی نگه و آبرومو نبره
زن داییمم گفت آخه این چه جور کاریه مثلا چه لذتی داره
منم هرچی درمورد فتیش و بردگی وbdsm میدونستم بهش گفتم
بعد زن داییم گفت به حق چیزای نشنیده
یهو آیفون خونشون زنگ خورد زن داییم گفت خواهرشه اومده و ازم خواست برم تو اتاق و بیرون نیام منم دوباره ازش خواستم لطفا چیزی نگه
رفتم توی اتاق بعد ۱۵دقیقه زن داییم صدام زد گفت بهنام دوتا چایی واسمون بیار منم یکم تعجب کردم و گفتم چشم الان میارم
چایی رو اوردم واسشون بعد زن داییم گفت همینجا پایین مبل بشین کنارمون
منم نمیدونستم دلیل این کارا چیه ولی بدون معطلی نشستم پایین پای زن داییم و خواهرش
خواهرشم یه جوراب نازک رنگ پا شیشه ای پاش بود یه شلوار لی با یه مانتو مشکی چسبیده تنش بود و خیلی بینظیر شده بود
بعد زن داییم گفت خواهرش همه چیزو میدونه و اگه میخوایی کسی دیگه چیزی نفهمه باید هرکاری ما میگیم انجام بدی
منم نمیدونستم خوشحال باشم یا نگران گفتم چشم هر کاری بخوایید میکنم
خواهر زن داییم اسمش ژیلا بود ازم خواست چهار دست پا وایسم بعد زندایی و خواهرش سوارم شدن خیلی بهم فشار اومد و به زور وایسادم
ژیلا گفت تو خونه بچرخم منم داشتم له میشدم و آروم آروم چهار دست پا توی خونه میچرخیدم
بعد بهشون گفتم خیلی سختمه التماس میکنم یکم بهم رحم کنید و بیایید پایین
ولی ژیلا یدونه سیلی محکم زد به صورتم و گفت گوه نخور توله سگ تو فقط باید گوش بدی ببینی اربابت چی میگه
منم فهمیدم که ژیلا حتما یه میسترسه چون خیلی خوب میدونست چطوری دستور بده
بعد پنج دقیقه گفتن برم سمت دستشویی منم اومدم در دستشویی و پایده شدن
بعد دیدم دارن در گوش همدیگه حرف میزنن نمیدونستم چی میگن یهو زن داییم زد زیر خنده و گفت نه بابا این چه کاریه چطور میشه اینکارو سرش بیارم
بعد ژیلا بهم گفت برم تو دستشویی و دراز بکشم منم دونستم میخوان چیکار کنن بهشون گفتم میخواید چیکارم کنید
زن داییم زد زیر خنده و گفت خودتو آماده کن که سنگ توالت امروزمون باید بشی
منم خیلی ترسیدم و با گریه افتادم به پای هردونفرشون و کلی خواهش و التماس کردم که از این کار خوشم نمیاد و اینکه من بچم واسه اینکار
همونطور که سرمو گذاشته بودم روی پای زن داییم ژیلا با پاش محکم زد تو صورتم جوری که از لبم خون اومد زن داییم با خنده گفت ژیلا بابا بچه مردم گناه داره یکم اروم تر بزنش ژیلا هم گفت خب تو بزن ببینم چطوری میزنیش
زن داییمم با پاشنه پاش زد توی چشمم جوری که چشممو یه لحظه نتونستم باز کنم بعد جفتشون زدن زیر خنده منم کف دستشویی دراز کشیده بودم ژیلا بالای سرم وایساد و شلوارشو باز کرد خم شد و کونشو نزدیک به دهنم کرد منم داشتم گریه میکردم که یه عالمه عن اومد توی صورتم منم دهنمو بسته بودم زن داییم گفت ژیلا دهن بهنام بستش چیزی نریختی تو دهنش
بعد ژیلا پاشنه کفششو کرد توی دهنم و با پاشنش دهنمو باز کرد و عنش رفت توی دهنم بعد زن داییم دامنشو بالا زد شلوارشو پایین کشید و اول شاششو ریخت روی صورتم و زد زیر خنده گفت دهنمو باز کنم مزه داغی شاشو کاملا حس کردم بعد کونشو آورد چسبوند به دهنم و گوهشو خالی کرد تو حلقم
بعدش بلند شد و جفتشون کفشاشونو میاوردن روی صورتم و گوه روی صورتمو می ساییدن به هم بعد به شلنگ آب صورتمو آب گرفتن وقتی صورتم تمیز شد بعدش ازم خواستن توی وان حموم دراز بکشم
منم بدون معطلی دراز کشیدم ژیلا شیر وان رو باز کرد و آب تا نصفه وان بالا اومد
بعد هر دوتایی اومدن توی وان و زن داییم دو پایی صورتمو فشار داد زیر آب ژیلا هم پاهاشو گذاشته بود روی دستم جوری که نمیتونستم هیچ کاری کنم هر چه تقلا میکردم زن داییم پاشو از روی صورتم برنمیداشت
تا جایی که داشتم از هوش میرفتم یهو پاشو برداشت منم نفس نفس سرمو بالا اوردم بعد ژیلا اومد بالای سرم وایساد منم کلی با گریه و هق هق گفتم التماس میکنم اینکارو نکنید بخدا میمیرم و این
دیدگاهتان را بنویسید