داستان سکس با دختر دایی نازانین + سکس خشن
سلام این اولین بارمه دارم داستان مینویسم و خیلی طولانیه سعی میکنم خلاصه بنویسم اگه غلط املایی و اشتباه داشت ببخشید.
اسامی رو تغییر میدم تو داستانم و به علت طولانی بودن خیلی چیز هارو قرار نیست بنویسم.
من ۲۱ سالمه قدم ۱۸۲ وزنم ۷۴ و کیرمم ۱۵ سانته متاسفانه مثل دوستان شهوانی یه مانستر تو شورتمون نداریم و دختر داییم ۲۵ سالشه با قد ۱۶۶ وزن ۶۵ کیلو پوست سفید برفی قیافه تپل و کیوت که یک دختر ۶ یا ۷ ساله هم داره.
اسم خودم رو میزارم سپهر و اسم دختر داییم رو هم نازنین.
من یه دایی دارم که همه ای فامیل های مادریم اونجا زیاد رفت و امد دارن، به همین خاطر خیلی صمیمی و نزدیک هستیم.
این دایی ما هم ۳ تا بچه داره یکی پسر به اسم حسن و دوتا دخترا زهرا و نازنین که متاهل هستن.نازنین کوچکترین عضو این خانوادست.
من با علی پسر دختر داییم زهرا که دو سال کوچیکتر از منه رفیق صمیمی هستیم و همیشه با هم بودیم.
خب از دو سه سال پیش شروع میکنم که ما جوان های خانواده همه فامیل که دیگه همرو اسم نمیبرم چون داستان خیلی طولانی میشه از جمله بچه های این داییم جمع شده بودیم همه دختر پسر مشروب میخوردیم، من وسط علی و نازنین نشسته بودم و تا خرخره مست بودیم میگفتیم و میخندیدیم،خلاصه نازنین دیگه خیلی بی حال شده بود و خوابش می اومد سرشو گذاشت رو شونم گفت من دیگه نمیخورم منم که همیشه ازش خوشم می اومد تو دلم خوشحال شدم از این حرکتش. ساعت حدود ۱۱ شب بود گفتن بریم کافه، تو ماشین هم باز نازنین کنار من بود و سرشو گذاشته بود رو شونم منم همه حواسم به نازنین بود و خوشحال بودم که انقد باهام راحته رفتیم تو کافه خارج شهر نشستیم قلیون کشیدیم و حسابی خوش گذرونی کردیم ساعت حدود ۴ صبح رسیدیم خونه هر کدوم یه گوشه گرفتیم خوابیدیم، منم دقیقا از همون زمان حسم خیلی به نازنین بیشتر شده بود و چون شوهر داشت همیشه حسمو سرکوب میکردم ولی باز یواشکی دوسش داشتم.
هر هفته همو تو خونه داییم میدیدیم و خوش بش میکردیم و بعضی وقتا هم مشروب میخوردیم با علی و پسر داییم حسن و دختر دایی هام.
اکثرا همین جمع زیاد از این برنامه ها داشتیم. و اینم بگم که اثری از مذهب تو هیچ کدوم ما نبود و کسی از اعضای مذهبی هم چیزی نمیتونستن بهمون بگن.
یه مدت گذشته بود که من تو خونه داییم بودم داشتیم با علی آماده می شدیم بریم بیرون.
جلوی آینه بودم داشتم سر و وضعم و درست میکردم که نازنین اومد پشت بهم شونشو چسبوند به سینم از تو اینه به چشام نگاه کرد و گفت چقدر بهم میاییم.
یه نگاه انداختم به اطراف که کسی نباشه شک کنن، انگار دنیا رو بهم داده باشن یه لبخند زدم از تو آینه و از پشت دستم قفل کردم دور شکمش آروم دم گوشش گفتم خیلی عشقم،سریع جدا شدیم یکم بعدش هم منو علی رفتیم.
گذشت تا پارسال که من مغازه باز کردم و کارم یه مدت بعد گرفت با کمک بابام یه ماشین ۲۰۶ گرفتم.
نازنین هم رابطش با شوهرش بد بود داشت طلاق میگرفت و بچه شو هم شوهرش گرفته بود.
این بار بازم شب دور هم جمع بودیم و چهار نفری منو علی زهرا و نازنین بازم مشروب میخوردیم و حسابی خل بازی در میاوردیم و می رقصیدیم، زهرا بعد مراسم رفت دختر بچشو بخوابونه و موندیم ما سه تا داشتیم در مورد روابط دختر پسرا حرف میزدیم که بحث سمت کادو رفت و گفت شوهر منکه یه گل هم بهم نداده تا حالا ،من به شوخی گفتم ست سوتین که بهت داده خندید گفت بخدا نداده همشو خودم گرفتم، منم خندیدم گفتم اشکال نداره عزیزم دلم واست سوخت خودم میگیرم برات که خیلی جدی گفت هرکی نگیره منم با تعجب گفتم سایز تو بگو بگیرمم شوخی ندارم که
گفت ۸۵ که هر سه خندیدیم.
منم یواشکی رفتم یه ست خوشگل آبی تیره گرفتم اومدم، شب اخر وقت موقع رفتن اروم صداش کردم بیا کارت دارم، اومد جعبه ست رو گرفتم سمتش گفتم تقدیم به خوشگل خانوم.
گفت جدی جدی گرفتی دیوونه ؟!
جعبه تو دستش بغلم کرد و به سمت بالا نگام کرد منم نتونستم تحمل کنم یه بوس کوتاه به لبش زدم که چشم غره رفت بهم گفت دیگه برو بعدا میبینمت.
رفتم خونه موقع خواب همش تو فکرش بودم و اصلا نتونستم بخوابم،از اینجا به بعد داستان عشق ما شروع شد.
فرداش بعد از ظهر مغازه بودم داشتم کارامو انجام میدادم نازنین زنگ زد
سلام و احوال پرسی کردیم
سپهر کجایی؟
سرکارم عزیزم، چطور کاری داشتی؟
نه حوصلم سر رفته مامانم همش گیر میده فلان کارو بکن اعصابم خورده منم دلم گرفته دلم میخواد یکم بریم بیرون حال و هوام عوض شه.
گفتم باشه خوشگلم ساعت ۶ یا هفت مغازه رو میبندم میام دنبالت.
کار مشتری هارو راه انداختم ساعت همون ۶:۳۰ اینا بود رفتم دنبالش زنگ زدم علی هم اومد سه تایی رفتیم و تو راه دوست دختر علی رو هم برداشتیم رفتیم یه کافه دنج و لژ دار تو آلاچیق نشستیم.
اینم بگم که علی میدونست من خاله اشو دوست دارم و قبلا در موردش حرف زده بودیم.
نازنین کنار من بود و اون شب طوری عاشقانه باهم بودیم که علی و دوست دخترش هم فهمیده بودن بین ما یه خبراییه.
ساعت ۹ بود تقریبا تو راه برگشت به خونه بودیم که دختر نازنین زنگ زد گفت بابا رفته قهوه خونه منم تنهام گشنمه چیزی نخوردم.
شوهر نازنین یه مرد تقریبا ۳۴ ساله بود با قد کوتاه و قیافه تخمی و بدتر اخلاق کیری و چندش که قهوه خونه داشت و تا صبح قمار میزدن همیشه.
بچه ها رو رسوندم بعدش با نازنین رفتم چلو کباب گرفتم رفتیم پیش دخترش شام خوردیم بعدش یکم دیونه بازی در آوردم که دخترشو بخوندونم.
دلم واسش میسوخت که دختر بچه باید دست شوهر کیری نازنین بمونه بدبخت.
دختر نازنین گفت مامان دلم برات تنگ شده میشه بمونی با من بخوابی؟
نازنین گفتن اره نفسم بیا بخوابیم.
موقع پاشدن بهم گفت بخوابونم بیام.
تقریبا نیم ساعت بعد با چشمای خیس و بارونی اومد کنارم رو کاناپه نشست سرشو گذاشت رو سینم گریه میکرد منم قربون صدقش میرفتم و دلداریش میدادم.
چند دقیقه بعد گفتم نفسم باشو بریم یکم دور دور کنیم حالت عوض شه،
شانس نداریم شوهرت میاد شر میشه.
گفت اره بریم، زنگ میزنم به مادر شوهرم میگم دخترم تنهاست بیاد پیشش.
رفتیم تو ماشین اهنگ شاد اذری میزاشتم پشت فرمون می رقصیدم، نازنین هم یواش یواش حالش جا اومد و با ریتم اهنگ میرقصید.
دیگه دیر وقت بود تو ی جای خلوت تو خیابون زدم کنار عاشقونه نگاش کردم اونم یه لبخند ناز تحویلم داد و دستمو با دستای ناز و ظریفش گرفت گفت مرسی که هستی اگه تو نبودی من تو افسردگی میمردم، دلیل دلخوشیم تو بودی که همیشه میومدی حالمو خوب میکردی و از تنهایی درم میاوردی.
تو ماشین یکم به سختی بغلش کردم گفتم نفسم من همیشه دوست داشتم ولی خب تو شوهر داشتی نمیتونستم زیادی پشتت باشم و ازت حمایت کنم ولی از این به بعد همیشه کنارتم نمیزارم آب تو دلت تکون بخوره دیگه مال خودمی، گل خوشگل منی.
یکم از خودم فاصله دادمش لبمو گذاشتم رو لبش انگار دنیا مال من شده بود چند دقیقه ای لب همدیگه رو بوسیدیم و حرکت کردیم، گذاشتمش خونه باباش اومدم خونه خودمون که مامانم کلی غر زد چرا دیر وقت اومدی منم گفتم خیالت راحت بابا مشروب نخوردیم الکی غر نزن مامان جان خیالت راحت.
تقریبا یه ماه گذشت و ما تقریبا هر روز میرفتیم بیرون و لب دریاچه قدم میزدیم و حرفای عاشقانه و حرکت های عاشقانه میزدیم.
تو این مدت دیگه رسما از شوهرش جدا شده بود و تموم شده بود.
یه روز تو مغازه بودم تقریبا ساعت ۳ بود زنگ زد گفت دلم برات تنگ شده میخوام بیام ببینمت.
گفتم صبر کن میام دنبالت که گفت نه الان میخوام بیام گفتم باشه.
تو مغازه منم به خاطر کارم که نمیگم چیه یه میز هست که جلوی در ورودی قرار داره و جلوش بسته هست و مشتری موقعه ای که وایمیسته جلوش سرش دیده میشه از پشت میز، ته مغازه هم یه مبل سه نفره دارم که بعد از ظهر ها یه چرتی میزنم روش.
خلاصه نازنین خانوم رسید و منم در مغازه رو قفل کردم رفتیم نشستیم رو مبل، هم دیگه رو بغل میکردیم و حرفای عاشقانه میزدیم مثل همیشه.
دیگه منم رسما حشری شده بودم که لبشو گرفتم زیر دندونم مثل وحشیا میخوردم اونم همراهی میکرد اروم زیر لب گفت عشقم اروم تر لبم کنده شد.
اروم شروع کردم بوسیدن و خوردن گردنش که ناله ریزی میکرد منم حشری تر میشدم.
میخواستم لباساشو در بیارم که گفت نه عزیزم در نیار اینجا جاش نیست لباسا رو بده بالا همین جوری بخور، منم همین کارو کردم و بالاخره ممه های ناز و بزرگ عشقمو به دست آورده بودم و نوبتی نوک ممه های سفید و سر قهوه ای ممشو میخوردم و اروم دندون میزدم.
اروم دم گوشم گفت سپهر کیرتو میخوام منم جامو باهاش عوض کردم و شلوارمو کشیدم پایین کیره شق و سنگ شدم پرید بیرون، نازنین تا کیرمو دید گفت وایی عاشقش شدم که متوجه شدم شوهرش در این مورد هم پلشت بوده.
دستای نازشو دور کیرم حلقه کرد و سرشو بوس میکرد موهای بلندشو دور دستم پیچیدم و سرشو سمت کیرم فشار میدادم و نصفشو کرده بود داخلش دهنش و آروم میک میزد، منم رو ابرا بودم از حس داغ و نرم دهنش.
با چشمای سیاه و درشتش از پایین نگام میکرد و منم وحشی تر و حشری تر میشدم.
موهای تابیده شدش تو دستم رو محکم عقب و جلو میکشیدم و قشنگ تو دهنش تلمبه میزدم تقریبا بعد ۲۰ دقیقه آبم داشت میومد گفتم عشقم آبم داره میاد میخوام بریزم دهنت با چشماش تایید کرد منم تو دهنش خالی شدم اونم نامردی نکرد و همشو قورت داد و باقی موندش رو هم از سر کیرم میک میزد.
با این صحنه که چطوری با احساس کیرمو میک میزد دوباره حشرم زد بالا و گفتم دیگه طاقت ندارم کامل لخت شو میخوام کیرمو بکنم تو کست.
با التماس گفت عشقم تورو خدا صبر کن بزار موقعیتش پیش بیاد هرکاری دلت خواست باهام بکن.
منم دیگه رام شدم گفتم باشه عشقم، تو بغلم گرفتمش اروم اروم بوسش میکردم و ازش معذرت خواستم به خاطر خشن رفتار کردنم که گفت اشکال نداره عزیزم منم دوست داشتم.
یکم بعدش خودمونو مرتب کردیم و بردمش خونه باز برگشتم مغازه.
چند روز بعدش زنگ زد پاشو بیا خونه خالی شده همه رفتن تهران خونه عمه اینا.
منم سریع مغازه رو بستم گفتم کون لق پول، این چند روز مثل زن و شوهر باهاش میمونم تو خونه یعنی رسما خوشحال ترین ادم رو زمین بودم.
رفتم وقتی درو واسم باز کرد یه حوری ناز و بهشتی جلوی چشمام بود، یه دامن قرمز زرق و برق دار با ست سوتینش که زیرش تا نافش اومده بود.
از لباس های زنونه زیاد سر در نمیارم و نمیدونم چی میگن بهش ولی فک کنم معمولا واسه عروسی میپوشن این مدل لباسو. و یه ارایش ملایم با رژ رنگ قرمز زده بود که دیگه مثل ماه میدرخشید.
بگذریم، بغلش کردم سرشو گذاشتم رو سینم و پیشونیشو بوسیدم گفتم نفس من انقدر خوشگلی که زبونم بند اومده.
لبخند زدو لبمو بوسید رفت سمت میز غذا خوری و بشقاب هارو چید و شام یه فسنجون ملس پخته بود که داشتم انگشتمم میخوردم باهاش.
آخر شب یه اهنگ ملایم گذاشته بودیم و داشتیم باهم میرقصیدیم که انقد صحنه رمانتیک شد مثل تو فیلما جوگیر شدم بردارمش تو بغلم که کمرم رگ به رگ شد ولی به روم نیاوردم و ادامه دادم بردمش تو اتاق خواب اروم گذاشتمش رو تخت رفتم روش و شروع کردم به خوردن لبش و همزمان ممه هاشو میمالیدم که گفت عشقم یه لحظه برو بیرون وقتی صدات کردم بیا، رفتم بیرون وقتی صدام کرد رفتم داخل، دیدم اون ست شورت سوتیین سکسی ابی رنگی که واسش گرفتم و پوشیده و طوری دراز کشیده که رون هاش خود نمایی میکردن.
دیگه رسما رد دادم و کیرم به بدنم فرمان میداد،خزیدم تو تخت رفتم روش از لبش شروع کردم به خوردن زبونشو میکشیدم داخل دهنم و میک میزدم اونم دستشو دور گردنم حلقه کرده بود قشنگ همراهیم میکرد.
گردنشو میخواستم بخورم که سریع گفت عشقم تروخدا گردنمو کبود نکن بقیه جایه بدنمو هر بلایی میخوای سرش بیار.
گفتم چشم خانومم شروع کردم به خوردن رسیدم به ممه هاش سوتیین رو کندم مثل وحشیا ممه ای بزرگشو میخوردم و گاز میگرفتم که جیغش در اومده بود، از ممه هاش پایین می اومدم و همینطور لیس میزدم رسیدم به کسش از رو شورت کسشو زبون میزدم بوی خاصی نداشت.
شورتشو درآوردم که زیبای کسش حشری ترم کرد یه کس تپل و سفید که لبه هاش یکم تیره بود،شروع کردم به خوردنش که نازنین دستشو کرد لای موهام و اروم فشار میداد به سمت کسش.
کسش خیلی خیس و لزج شده بود منم دوس داشتم حس خوردنشو، همش زبونمو میکردم تو کسش و اروم دندون میزدم چوچولشو. صدای ناله و جیغ نازنین اتاق رو پر کرده بود که بعد ۱۰ دقیقه داشت ارضا میشد که پاشو دور سرم قفل کرد و به لرزه افتاد.
سرمو از لای پاهاش کشیدم بیرون که یه لبخند زد و چشاشو بست.
رو نازنین دراز کشیدم پاهاشو دادم دور کمرم کیرمو میمالیدم به کسش و همزمان ازش لب میگرفتم دیگه طاقت نیاوردم و کیرمو کردم تو کسش شروع کردم به تلمبه زدن.
اه و ناله نازنین دیوونم میکردم دیگه صداش در اومده بود میگفت عشقم کسمو پاره کن از این به بعد من جنده توام جرم بده کس و کونمو یکی کن.
منم با حرفاش دیوونه تر میشدم و ممه هاشو جوری تو مشتم میگرفتم و فشار میدادم که بعدا دیدم کبود شده بودن.
چرخوندم داگی کردم تو کسش و همچنان ممه هاشو فشار میدادم و اروم چک میزدم. موج کون گندش جوری شهوتیم میکرد که بهش گفتم میخوام از کون جرت بدم.
گفت باشه ولی از پشت تا حالا ندادم اروم بکن توم، سرمو کردم لای کونش و سوراخشو زبون میزدم معلوم بود قبل اومدن من قشنگ تمیز کرده چون زیاد بوی بدی نمیداد، یه تف انداختم درش سر کیرمو کردم توش که سفت کرد کونشو گفت سپهر تروخدا اروم خیلی درد داره، گفتم عشقم حواسم بهت هست یواش یواش عادت میکنی.
چند دقیقه ای طول کشید کامل کردم توش و نگه داشتم که عادت کنه ولی باز همچنان درد داشت و التماس میکرد.
گفتم به پهلو دراز بکشیم تا وقتی که به کیرم عادت کنی بخوابیم گفت باشه.
به پهلو خوابیدیم تو بغلم گرفتمش کیرمو اروم تا ته کردم تو کونش.
تو همون حالت ۲۰ دقیقه ای حرفای عاشقانه میزدیم و لب میگرفتیم که گفتم دیگه وقت جر خوردنه.
شروع کردم به تلمبه زدن و از جلو هم دوتا انگشت وسطم رو تو کسش عقب و جلو میکردم.
پوزیشن رو داگی کردم محکم تلمبه میزدم توش و از صدا و موج کونش لذت میبردم.
منم تو طول رابطمون فهمیده بودم سکس خشن هم دوست داره.
رفته رفته وحشی تر شدم باز و اسپنک های محکم میزدم رو کون سفیدش که سرخ و کبود شده.
نازنین انقدر حشری شده بود که داد میزد عشقم جندتو جر بده همه جای بدنمو سیاه و کبود کن، میخوام زیرت پاره پوره شم.
دیگه انقد وحشی و بی عقل شده بودم که جوری چک میزدم رو کس و کونش که کم مونده بود خون بترکه ازش.
گلوشو با دوتا دستام گرفته بودم خفش میکردم و تو کونش تلمبه میزدم که دیگه داشت بیهوش میشد.
دوباره همزمان انگشتامو کردم تو کسش که بعد چند دقیقه به لرزه افتاده و ارضا شد چند لحظه بعدش منم داشتم ارضا میشدم کیرمو درآوردم کردم تو کسش و همه ای ابمو ریختم توش.
خیس خیس شده بودیم از عرق که ولو افتادیم تو تخت و نازنین درجا خوابش برد، پتو رو کشیدم و بغلش کردم منم همون لحظه خوابم برد.
صبح زودتر از نازنین بیدار شدم دیدم چشم تو چشم خوابیدیم، یه بوس کوچیک رو لبش زدم که یاد دیشب افتادم و سریع همه جای بدنشو نگاه کردم دیدم کلا سیاه و کبوده.
تو دلم همش به خودم فحش میدادم که چطور تونستم همچین بلایی سر زنی که عشقمه بیارم.
خلاصه رفتم داروخونه قرص اورژانسی و پماد برای کبودیش گرفتم و اومدم.
این چند روز رو عین تازه عروس داماد ها زندگی کردیم و همچنان تا الان باهمیم و عاشق همدیگه ایم.
تمام.
ببخشید که خیلی طولانی شد نتونستم خلاصه تر از این بنویسم.
دیدگاهتان را بنویسید