داستان سکسی ضربدری خانوادگی

داستان سکسی ضربدری خانوادگی

 

امیر حسین هستم از یه شهری که بزرگ نیست. زنای قدیم که اکثرا چادری زیر چهل ساله ها هم تقریبا نصف چادری ان. قبلنا بچه بازی زیاد بود اما الان که دخترا بیشتر راه میان بچه بازی کمتر شده. مضوع من برمیگرده بیشتر از ده سال قبل. اون زمان موبایل هم نبود. بود ولی خیلی کم. دوم دبیرستان که انتخاب رشته کرده بودیم و هم کلاسیا خیلیاش جدید بودن. یکی از بچه ها خیلی خوشکل و سکسی بود. قد بلند. هیکلش هم گوشتی و قشنگ و نرم بود. ولی نه که تپل باشه. از بس خوشکل بود از همه میترسید با کسی گرم نمیگرفت. بعد اون من از همه خوشکل تر بودم واسه همین با من راحت تر بود. من بهش نزدیک شدم. دو نفری رفتیم ردیف آخر که سه تا کت بود یکی از کتای کنار رو گرفتیم و همکت شدیم. از روز سوم دیگه جرعت کردم یه چن بار یواشکی رونش دست کشیدم. آخرای کلاس بود که چن لحظه دست گذاشتم رو پاش و بعد چن دیقه دست اون گذاشتم رو پای خودم. دیگه از فرداش گرم تر شدیم. فقط هم وسط کلاس دستمالی مبکردیم زنگ تفریح رو خودمون نیاوردیم. هفته دوم یه روز که زنگ آخر کلاس نداشتیم گفتم بریم طرف پارک. نزدیک بود. پیاده رفتیم. گفتم حالا یه جا بسینیم. دنبال یه جا بودم که هم خلوت هم تو دید نباشه. خودشم همینو میخواست. نشستیم و من رونش گرفتم و فشار دادم. اونم شروع کرد. گفتم بریم بکنیم. اونم قبول کرد. خونه اونا به مدرسه نزدبکتر بود.
رفتیم خونه اونا تو اتاقس پلی استیشن روشن کردیم و شروع کردیم کار خودمون. کیرمون تقریبا هم اندازه بود ولی شکلش فرق داشت. تقریبا هفته دوبار میرفتم خونشون میکردیم. بعضی روزای دیگه هم واسه بازی میرفتم. وقتی میرفتم باباش سر کار بود. مامان و خواهرش با من راحت بودن و تحویل میگرفتن. دوتاشونم با شلوار و تکپوش یا تاپ بودن. بعضی وقتا شلوارک هم میموشیدن ولی با اون لباسشون با من راحت بودن. یه روز که دو نفری از اتاق میومدیم بیرون دیدم مامانش یه جور لبخند میزنه. بع دوستم امین گفتم انگار مامانت فهمیده ما میکنیما. گفت آره فهمیده ولی اشکال نداره چیزی نمیگه. یه روز که واسه کردن رفتم من که کردم دیدم اون گفت مت امروز نمیخام. بعد خودش تعریف کرد که امروز مال خواهرش کرده. خواهرش اول راهنمایی بود. اون روزا کلاس ششم هم نبود. منم یه خواهر داشتم اونم اول راهنمایی بود. کلا امین زیاد غیرتی نبود هروقتم سکسای مامان باباش میدید واسه من تعریف میکرد. گفت تو هم مال خواهرت کردی؟ گفتم نه. گفت کون خواهرم میخوای گفتم آره. گفت اگه خواهرت واسم جور کنی منم خواهرم میدم بکنی. اگه من بگم بهت میده. گفتم باید رو خواهرم کار کنم چن وقت کار میبره. گفت دیگه زودتر جورش کن. گفتم ولی اول باید خودم خواهرم بکنم چون تو هم اول خودت افتتاحش کردی. بعد گفتم از کجا معلوم راست میگی. رفت خواهرش آورد. جلو من یه بوس بهش داد گفت برو رو کیر امیرحسین بشین. خواست بیاد دستش کشید گفت صبر کن اول باید اون خواهرش بیاره. خواهرش آیدا از خواهرم حلیمه قشنگ تر و سفید تر بود. اگه قشنگ هم نبود همون سفیدیش بس بود. ولی هیکلش مثل حلیمه سکسی نبود.

دو روز بود الکی میرفتم تو اتاق حلیمه که یه یه جور حرف سکس بزنم یا دستمالیش کنم ولی از دهن لقی اون میترسیدم. روز سوم به امین گفتم اگه خودت جدرش کنی بهتر. گفت چن بار منو ببر خونتون تا خواهر و مادرت منو ببینن با هم آشنا بشیم. عصر به مامان و حلیمه گفتم هر روز مت میرفتم خونه امین امروز اون میاد. خیلی بچه خوبی اونجا هم میرم خواهر و مامانش منو تحویل میگیرن و همیشه واسمون میوه میارن و بعضی وقتا اونجا شام میخورن. شما هم هوای داشته باشین. عصر که اومد حلیمه که مثل کلفتای مامان جومونگ منتظر بود امین بیاد. اینم بگم مامانم تو خونه لباس بلند یا بلوز دامن میپوشید ولی حلیمه شلوار و تکپوش. امین در زد رفتم در باز کنم. حلیمه هم دنبالم اومد جلو در حیاط باهاش سلام کرد و یه کرنش واسش رفت. امینم که خوانوادگی اوپن تر از ما بودن دستش آورد جلو با حلیمه دست داد. حلیمه با کمی مکث اما با خوشحالی دست داد. بار اولش بود با پسر غریبه دست میداد ولی معلوم بود خیلی از امین خوشش اومده. آخه امین هم خیلی خوشکل و خوش هیکل بود هم اون قیافه بی غیرت اما دوست داشتنیش مذهبی ترین زنا رو شیطونی میکرد.

رفتیم تو مامانم تو هال بود اونم اومد جلو باهاش احوالپرسی کنه. دیدم مامانم هم خیلی از امین خوشش اومده و با خوشحالی نگاش میکنه و هی قربونت برم میگه. امین با مامانم هم دست داد. مامانم هم که نگاش طرف من و حلیمه بود با لبخند شرمندگیش دست داد. منم ناذاحت نشدم آخه نقشه های لذتبخشی تو سرمون بود. منم با خانواده اون راحت بودم اگرچه تاحالا دست نداده بودم. این از کم کاری خودم بود. ما رفتیم تو اتاق بازی پلی استیشن. پنح دیقه بعد حلیمه با می
وه اومد. در و بست اومد پیش من نشست. چن دیقه ساکت بود. امین گفت خب خوشکل خانم تعریف کن. کلاس چندمی؟ درست چطور؟ حلیمه جواب داد و امین گفت بیا پیش خودم بشین. حلیمه که از خداش بود بلند شد رفت کنارش نشست. حلیمه بدجنس اصلا منو نگاهم نکرد که بخواد خجالت بکشه. اخلاقش میشناختم. نمیخواست از من بترسه. نمیخواست من جلودار کاراش باشم. امین هم از پررویی کم نذاشت. تا نشست کنارش یه بوس بهش داد. دوباره یکی دیگه. حلیمه هم یه بوس پس داد. دوباره یکی امین و یکی حلیمه. دیگه حلیمه یه نگاهی طرف من کرد و یه لبخند زد و منم یه جور نگاش کردم که انگار ناراحتم. بازی فوتبال میکردیم. امین دستش آورد دور کمر حلیمه گفت بیا تو هم دستت رو دسته باشه شوتا رو تو بزن. دو نفری بازی میکردن هواسشدن به بازی نبود منم هی گل میزدم. امین هم هی حلیمه رو دستمالی میکرد. من با کلی گل بازی رو بردم. حلیمه گفت بازی رو باختیم. امین گفت اشکال نداره بیا یه بازی دیگه بکنیم. یه دفعه امین حلیمه رو کشید تو بغلش قشنگ بغلش کرد همونجور که نشسته بود. حلیمه هم شرمنده بود یه نگاه به من کرد و یه لبخندی زد. منم که زرد کرده بودم نگاش میکردم. حلیمه گفت به مامان نگیا. امین هم گفت اشکال نداره و سریع یه لب ازش گرفت. منم چن لحظه نگاه کردم بعد گفتم باید جلو این کار بگیرم آخه اگه منم به مامان نمیگفتم این حلیمه دهن لق خودش همه چی واسه مامانم تعریف میکرد و من متهم میشدم به بی غیرتی. البته تو پرانتز بگم اونجور که مامانم از امین خوشش اومده بود اگه خودشم میومد میدید ناراحت نمیشد. چن لحظه که نگاه کردم از این صحنه خوشم اومده بود. شیطون میگفت منم از پشت به حلیمه بچسبم. ولی باید از هم جداشون میکردم. دست کردم گفتم بس اینجور نکنین. امین گفت اگبذار ادامه بدیم. حلیمه هم گفت اره داداش منم خوشم میاد. گفتم نه این کارا زشت. امین گفت ااا کونم من میذاری زشت نیست من با خواهرت لب بگیرم زشت. حلیمه خوشحال شد گفت اره این بجای اون. من گفتم نه. امین گفت اصلا بریم خونمون تو هم خواهرم بکن. حلیمه باز خوشحال شد گفت آره بریم. من گفتم نه. بخاطر دهن لقی حلیمه مجبور بودم بگم نه. بعد اصرارای اونا گفتم باشه. به حلیمه گفتم تو داری منو بدر میکنیا. گفت آره من خودم دوست دارم جنده بشم. ووی که این حلیمه برنامه های بزرگی داشت. ولی منم دیگه امروز کیرم واسه کون آیدا تیز کرده بودم باید قبول میکردم. رفتیم به مامانم گفتیم ما میریم خونه امین تا حلیمه هم آیدا رو ببینه. مامانم گفت خب به آیدا بگین بیاد. امین گفت نه ما میریم. یه وقت دیگه با مامان و آیدا میایم. موقع خداحافظی باز امین دست مامانم گرفت یه بس هم داد دستش. مامانم هم دستش یه بوسی داد. منو حلیمه هم همدیگه نگاه میکردیم و از این کارشون لبخند میزدیم.

رسیدیم خونه امین از خوش شانسیمون مامانش خونه نبود. آیدا تنها بود. رفتیم تو اتاقش حلیمه رو بهش نشون دادیم. همدیگه شناختن. یکیشون اول الف بود یکیشون اول ب. امین زیاد لفتش نداد. گفت آیدا بیا شروغ کن. آیدا خیلی حرف گوش کن بود. اومد نزدیک من وایساد ولی روش نمیشد کاری کنه. من گفتم شما برین اتاق خودتون ما اینجا میمونیم. امین گفت گروهی بیشتر حال میده. حلیمه قبول نکرد. اونا رفتن اتق خودشون. آیدا هم اومد کیر منو گرفت از رو شلوار ورزشی که تنم بود. آیدا دردش میگرفت ولی جلو خودش میگرفت که صداش بلند نشه. ولی از اتاق کناری شنیدم که حلیمه وحشی شده کلی داد میزنه. عصبانی شدم رفتم گفتم چه خبره همسایه ها خبردار شدن. روسریش بستم دور دهنش گفتم حالا داد بزن. رفتم پیش آیدا ادامه دادیم. چن روز بعد رفتم تو اتاق حلیمه گفتم این همه حال دادی امین حالا بیا کیرم بخور بینم. گفت به چشم تو کون بخواه. دیگه یه بار در میون یه بار حلیمه رو میکردم یه بار آیدا. یه وقتی هم با امین میکردم. دیگه چار نفری رفت و آمد داشتیم. مامانامون با هم دوست شده بودن. منم متوجه بودم تو این رفت و آمدا مامانم از کوچکترین فرصت استفاده میکنه امین رو دستمالی یا بوسش میکنه. یه روز منو حلیمه رفتیم خونه امین. چارتا
یی با هم بودیم. امین گفت شما اینجا بمونین من برم خونه حلیمه تا مامانش رو بکنم. از این پر روییش بدم میومد تو جمع همه چی میگفت. گفتم آی چیکار به مامانم داری. گفت خودش همیشه منو دستمالی میکنه. من که برم بکنم. گفتم منم باید مامانت بکنم. گفت کاری به من نداره. خودت برو بکنش. امین رفت. مت به آیدا و حلیمه گفتم اینجا بمونین تا منم برم بکنم. مامان امین تو آشپزخونه بود بالای قابلمه وایساده بود سوپ هم میزد. سلام کردم و نزدیک شدم. اونم سلام کرد و مثل همبشه لبخند رو لباش بود. پرسید امین کجا رفت. گفتم رفت جایی. منم دیگه صبر نکردم یه دست آروم زدم در کونش. سرش برگردوند با همون لبخند گفت چیکار میکنی. منم لبخند زدم و یکی دیگه زدم. با شوخی گفت مگه کون مامانت دست میزنی؟ گفتم من از کون تو خوشم اومده. بعدشم رک گفتم امین مامانم کرده منم میخوام بکنمت. گفت میخوای چیکار کنی؟ گفتم میخوام بکنم؟ بکنی دیگه چیه؟ هیچ کیر بکنم توش؟ حالا کجاش رو دوس داری؟ گفتم کونت. گفت کوسش دوس داری. گفتم کونت دوس دارم. گفت نه کوسش دوس داری. بیا کوسش بخور. منم رفتم زیر کوسش زانو زدم و از رو شلوارک استرچ کوسش میخوردم. اونم کلم فشار میداد بیشت بخورم. بعد رفتیم تو اتاقش لخت شد باز گفت ببا کوسم بخوذ. کویش از کسش از کوس آیدا و حلیمه بزرگتر و سیاه تر و بد مزه تر بود. اون روز اولین کوس زندگیم کردم


منتشر شده

در

, , ,

توسط

برچسب‌ها:

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *